سلام خوشگلا،امیدوارم خوب باشین.
قبل از شروع وانشات،یه توضیح کوچولو میدم دربارش:
اول اینکه امگاورسه،کریس یک آلفاست و سوهو امگا.
دوم،خودتون هم میدونین تو دنیای امگاورس بارداری امگاهای پسرامکان پذیره،
پس زوج داستانمون ده تاگرگینه کوچولو دارن.البته قرارنیست همه ی قسمت ها
ژانر امپرگ داشته باشن.
سوم،مجموعه وانشاتای تولد،قراره تو تولد هرکدوم از اعضا یه پارتش اپ بشه وبا
کریس شروع شده،ولی ترتیب خاصی ندارن و ممکنه پارت های آینده از نظر
زمانی قبل یابعد از این یکی پارت باشن.
درکل پارت ها به هم ربط ندارن،یعنی اینجور نیست که اگر بقیه رونخونین،
متوجه داستان این پارت نشید،داستان هاروند خاصی ندارن و بیشتر فان و
فانتزی هستن و قسمتی از اتفاقات و زندگی روزمره یه خانواده گرگینه وکیوت رو
نشون میدن.
در آخر،امیدوارم خوشتون بیاد،این نوشته های کوتاه خنده به لب هاتون بیاره و
مثل همیشه حمایت کنین.
ماشین رو مقابل در مهد متوقف کرد.
بعداز اونکه طبق رسم همیشگی جونگین و سهون،بوسه ای به
لب اون دوتا فسقلی زد،هر چهارتاشون باهم از ماشین پیاده
شدن.
کریس شیشهی ماشین رو پایین داد:کیونگی مراقب داداشات
باش عزیزم.
کیونگ:باشه بابا.
هرچهارتاشون باهم وارد مهد شدن وکریس بعداز اونکه مطمئن
شد تولههاش به سلامت وارد ساختمون شدن،ماشینش روبه
طرف شرکت به حرکت دراورد.
سهون و جونگین به ترتیب دو و سه ساله بودن،تاعو چهار و کیونگ پنج.
هرچهارتاشون باهم به یک مهد میرفتن و خیال کریس و سوهو
بخاطر اونکه کیونگ سو کنار برادرهاشه،راحت بود.خب سهون و
جونگین هردو دردسرساز بودن و روزبهروز بیشتر شبیه به دوتا
زلزله خاواده یعنی هیونی ویولی میشدن.تاعو هم شیطنتهای
خاص خودش رو داشت.اون بچه فوقالعاده لوس هم بود و
واقعا نیاز بود که یکی از باباها یا برادرهاش کنارش باشه.
کیونگسو میتونست براحتی هرسهتاشون رو کنترل کنه.
YOU ARE READING
HappyBerthDay
Lobisomemقبل از شروع وانشات،یه توضیح کوچولو میدم دربارش: اول اینکه امگاورسه،کریس یک آلفاست و سوهو امگا. دوم،خودتون هم میدونین تو دنیای امگاورس بارداری امگاهای پسرامکان پذیره، پس زوج داستانمون ده تاگرگینه کوچولو دارن. سوم،مجموعه وانشاتای تولد،قراره تو تولد هر...