با دیدن پدرآلفاشون تواون ساعت تویه خونه اول چندثانیهای با
چشمای گرد بهش نگاه کرن و بعد با چهرههای ذوقزده به سمتش
دویدن و هرکدوم یک پاش رو بغل گرفتن.
کریس به سمتشون خم شد،خریدهاش رو روی زمین قرار داد و
هردوشون رو دراغوش گرفت و همونطور که بغل گرفته بودشون به
سمت پلهها رفت.
کریس:کوچولوهای من چطورن؟
هونی سهساله پستونک ابی رنگ عزیزش رو از بین لبهاش خارج کرد و بواسطه بند رنگی و کیوتش از گردنش آویزون شد تا جواب
پدرش رو بده:توتفرنگیا و نوتلای هیونی رو باتاعو خوردیم.
نینی هم از طرف دیگه درحالیکه دستای تپلشو دور گردن کریس حلقه
میکرد،گفت:بعدش هانا رفت براش خرید.دندونامو ببییییین بابادراز!
دهن کوچولوش روتا آخرین حدممکن باز کرده بود تا پدرش دندونای نوتلاییش رو ببینه!
کریس:اوووو...همشو خوردی نینی شکمو.
هونی:چرا اومدی بابادراز؟
نینی:انداختنت بیرون؟کار بد کردی؟
سهون با دست چسبناک و نوتلاییش ضربه تقریبا محکمی پسکله ی کریس زد:بابای بد!
کریس به اتاق رسیده بود،به طرف سرویس اتاق رفت و درحالیکه در سرویس رو باز میکرد،پرسید:چرا میزنی بچه؟ کار بد نکردم.
هردوشون رو کنار هم و روی روشویی نشوند و دستا و لبولوچه کثیفشون رو شست.
نینی:پس چرا انداختنت بیرون؟
کریس اهی کشید.سوالات اون دوتا هیچوقت تمومی نداشت.
هونی:میترسی؟ما نمیزاریم کسی تنبیهت کنه.نترس!
نینی:برامون تعریف کن دیگه!
کریس:نه خیر آقایون.امروزتولد باباسوهوعه.منم زودتراومدم تابتونیم
واسش جشن بگیریم.
هردو باهم هویی کشیدن.
نینی:کیک شکلاتی بخر!
هونی:یولی هیونگ میگه رماتنیک شدی!
کریس خندهای به اون لحن و اونطور ادای اون کلمهی سخت کرد.
نینی:اررره...همیشه میگه رمتنیک شدین!مثل اون فیلمه.
هونی:آپا رو میبوسی؟
نینی:منم بوس میخوام!
کریس هردو رو روی تخت بزرگشون قرار دادو به سمت اتاقک
لباس رفت تا کت و شلوارش رو دراره.
نینی:منو نبوسیدییی!
لبخندی به لبای درشت و اویزونش زد:خب هنوزکه سوهو رو
نبوسیدم!
هونی:باید ما رو بیشتر ببوسی!
کریس درحالیکه تیشرتش رو از گردنش رد میکرد،به سمتشون رفت
و بوسه ی مورد علاقشون رو بهشون داد،لب هردو رو بوسید وبعد
باهم از اتاق خارج شدن.
واسش بود که موقع پایین اومدن از پلهها پاهای کوچولوشون لیز
نخوره یا نیفتن و آسیب نبینن.
کریس:داداشاتون کجان؟
نینی:تاعوپیش یشینگی خوابیده.کیونگی پیش هاناس تا شام درست
کنن.
هونی:یولی و هیونی دارن تو اتاقشون پیاس میزنن و مارو بازی
ندادن!
کریس:جونگده و مینی و هانی هم یک ساعت دیگه کلاسشون تموم
میشه.فردا با من پیاس بزنین.هوم؟
نینی:اررره...باتو خوبه.
وارد آشپزخونه شد.هانا با دیدنش احترامی گذاشت و سلام داد.
به طرف کیونگسو رفت و پیشونی پسر ششسالش رو بوسه زد.
کریس:ممنونم که مراقبشونی هانا.برای امروز میتونی بری.
هانا:هنوز سه ساعت از ساعت کاریم مونده اقای وو.
کریس سر تکون داد:هفتهی پیش گفتی باید بری واسهی خواهرت لوازمتحریر بخری.منم زودتر اومدم،پس میتونی بری.حقوقت رو هم
زودتر واریز کردم.
دختر باچهره خوشحال احترامی گذاشت و تشکر کرد.
کریس:روز خوبی داشته باشی.
با رفتن هانا نگاهش رو بین سه پسر چرخوند.
نینی:تو اونو خوشحال کردی بابادراز.
هونی:بهش پول دادی!
نینی:به ماهم باید پول بدی.
کریس به سمت کابینت ها رفت و مواد مورد نیازش رو پبدا کرد،
درهمون حین جواب پسراش رو هم داد:ون برای ماکار میکنه.
هونی:خب ماهم داریم کار میکنیم.
نینی:پسرای خوبی بودن هم کاره!میتونیم اینجا رو بهم بریزیم!
هونی سر تکون داد و با تخسی گفت:هیونگا هم مراقب ما هستن!
نینی:پول اونارو به ما بده!
کیونگ ضربهای پسکلهی هردو زد:شماها خنگین!
هردو باهم نالیدن:بابااا....
کریس:چطوره اول غذادرست کنیم،درباره حقوقتون بعداحرف میزنیم
آقایون.هوم؟
هون پستونکی که از گردنش اویزون بود رو دوباره بین لبهاش
قرار داد و چهاردستوپا روی میز نشست.
جونگین هم پاهاشو تکون داد و از روی صندلی بالای میز رفت و
درست مثل هون نشست.
کریس:خب؟
نینی:غذا درست کن با کیونگی.
هونی تخس و بالحن مغرور گفت:ما هم سرآشپزیم!میتونیم بهت دستور بدیم!
همون موقع هیون و یولی وارد شدن.
هیون:چرا زود اومدی؟
یولی:چرااااا؟
کریس:شما دوتا زلزله....بیاین کمکم کنین.
نینی:بابایی خرابکاری نکرده از شرکت بیرونش نکردن.
هونی:اگه بیرونش کنن دیگه پول نداریم؟
کیونگی:احمقا اون شرکت مال باباعه.
با نگاه ترسناک و جدی کیونگسو هرچهارتاشون ساکت شدن و یک ساعت بعد درحالی گذشت که تهتقاری ها روی میز نشسته و به بابا و هیونگها نگاه میکردن و کریس و بقیه هم غذای شب رو آماده
میکردن.
مینی و لوهان هم اومده بودن و به پدرشون تو پخت غذا کمک
کردن.
جونگده هم به محض اونکه به خونه رسیده بود،تاعو ویشینگ رو بیدار
کرده و اونارو برای تزیین و مرتب کردن خونه به کار گرفته بود.
کیکی که سفارش داده بودن هم رسیده بودو کریس اون رو تو یخچال
قرار داده بود.
کریس پشت میز ایستاده بود و داشت اخرین ظرف غذا رو تزیین
میکرد که ناگهان سوزشی سمت چپ باسنش إحساس کرد.
نگاهش رو برگردوند و با نینی روبهرو شد که داشت اون رو محکم
گاز میگرفت!
کریس:نینیی...
جونگین دندوناشو کمی از باسن پدرش فاصله داد و این دفعه
ضربهای بهش زد:بابای بدددد! چرا کیک شکلاتی نگرفتی؟
کریس نالید:خدایا...
هونی که خیلی تخس و پوکر شاهد ماجرا بود،پستونکش رو از بین
لبهاش خارج کرد:حقته مسترآلفا....
به سمت برادرش رفت و پستونکش رو بین لبهای درشت
جونگین چپوند:اینو بخور اعصابت اروم بشه نینی!
کریس:شما دوتا شیطون کوچولو....
قبل از اونکه حرفش رو کامل کنه یول و هیونی با صدای بلند و
درحالیکه پشت سرهمدیگه میدویدن وارد شدن.
کریس:زلزله ها؟
هیون:چی کادو گرفتی حالا؟
یولی:زود باش یه چیزی از طرف ما بخررر بابایی.
هیون:یه چیز گرووون!
هون با لحن جدی و درست مثل شخصیت اصلی اون کیدرامایی که
هرشب میدیدن،گفت:من میرم دوش بگیرم! اینجا خیلی گرمه!
یولی:یه چیز گرونتر از کادوی خودتتتت!
یشینگ:خفه شین خوابم میاااد!
کریس با درموندگی نگاهشو بین تولههاش چرخوند.اونقدر اونروز
شیطنت کرده بودن و ازش انرژی گرفته بودن که دیگه فراموش
کرده بود برای اون رفتار و حرفاشون بهشون تذکری بده!
اونا هم کمکاری نکردن و هرچی از برنامهها و سریالهایی که دور از چشم باباها میدیدن و یادگرفته بودن رو، رو کردن!
کریس:من کادو نخریدم اقایون.
یول:دروووغغ م...
با دیدن اخم کریس حرفش رو خورد.
خب عصبانیتش مسلما چیز خوبی نبود.
کریس:همه برید لباسای کثیفتون رو عوض کنین.
همه باشهای گفتن و هرکدوم به اتاقش رفت.
بالاخره سالن رو سکوت فرا گرفت و همه جا اروم شد!
چند لحظهای روی کاناپه نشست و چشماش رو بست تااینکه ناگهان یادش اومد سهون رو بین بقیه ندیده.
اون شیطون کوچو اعلام کرد که میره دوش بگیره و بعدهم بدون
اونکه منتظر جواب بقیه باشه از پلهها رفته بود بالا.
احتمالا تو حمم اتاق باباها هم بود.
کریس نگران بود که اسیی ببینه پس سریع بلند شد تا ببینه که
پسرکش کجاست.
در سرویس رو باز کرد و باصحنهی فوق کیوتی روبرو شد.کریس:هونی؟
کوچولوش وسط اون وان بزرگ و بین کفها گم شده بود.
به طرف کریس برگشت ولبخند بزرگ و لثهایش رو زد:بدنمو شستم.
کریس نتونست تحمل کنه.اهمیتی به خیس شدن لباسش نداد و
سریع وارد وان شدو بوسه محکمی به صورت برفی و زیبای هون زد.
کریس:خوردنی خوشمزهی من...
لبهاشو غنچه کرد:موهامو نشستم.چشام از اون شامپوهه میترسن!
کریس:هوم؟
هونی:میشه توهم نشوری؟
کریس نمیتونست به اون لحن کیوت و چهرهی بامزه نه بگه:چشم
منم نمیشورم موهاتو.
هونی:ولی من میتونم موهاتو بشورم!
کریس:عشق کوچولوم بهتره یه وقت دیگه اینکاروکنی.حالا بریم لباس تنت بکنم که ممکنه سرما بخوری.سوهو هم احتمالا نزدیک خونه باشه.
هونی:اوووکی مسترآلفا !
..........................................................
رمز دررو وارد کرد و بعدش وارد خونه شد.
عجیب بود که هیچ صدایی نمیومد.معمولا ابتدای ورودش صدای بحثهای پسرها و عربدههای بلند جونگده به گوشش میرسید.
کتش رو دراورد و با نگرانی که از سوت خونه به جونش افتاده بود به طرف سالن رفت که ناگهان صدای جیغ و فریاد کوچولوهاش بلند شد.
اولش با نگرانی نگاهشون کرد و وقتی متوجه شد که واسش جشن تولد گرفتن نفس راحتی کشید.
لبخندهای ارامبخشش رو به صورتشون پاشید و کتش رو روی صندلی رها کرد.
صدای بلند جونگده و تولد مبارک خوندنش تو خونه پیچیده بود.
هونی:زود باشییین کیک رو بخوریییییم!
با گرفتن تایید دو زلزله و نینی کیک رو اوردن.
سوهو با اون چهارتا کوچولو شمعها رو فوت کرد و بالاخره همش رو خوردن!
پسرها یکی یکی بهش تبریک گفتن و بعدش شام خوردن.
هون ناگهان با صدای بلند اعلام کرد:من بخاطر تو بدنمو شستم... تنهااااییه تنهاااییی!
سوهو با شنیدن اون لحن شیرین دلش ضعف رفت.
هونی:امشب فقط پیش من میخوابی!
کریس:میدونستم یه نقشهای داری تخم جن!
هونی:فقط نینی و اقاخرسه میتونن پیشمون بخوابن.
کریس با اعتراض نالید:هااا؟
نینی:تو میتونی اقا خرسه رو از اتاقمون بیاری.
سوهو:باشه عزیز دلم.هرچی تو بگی.
سهون نگاه مغروری به کریس کرد و با چشم و ابرو براش ادا دراورد.
کریس:تخمجنو نگا کن!
سوهو:کرییس!
کریس:اه باشه بابا.
بعداز گذشت سه ساعت همه جز دوتا تهتقاری خوابیده بودن.
جونگین و سهون واقعا بد خواب بودن و دیر خوابشون میبرد.
همونجور که گفته بودن همراه با عروسک موردعلاقشون اقاخرسه
توتخت سوهو خوابیده بودن وبه کریس اجازه ورودبه اتاق رو ندادن!
کریس:خب میخوام کادوشو بدم!
نینی تخس جوابش رو داد:خب باشه یه لحظه بیا داخل.
وارد شد و نگاه اخمآلودی به دوپسر کرد.
جعبه مشکی رنگ و شیک رو اورد و مقابل سوهو قرار داد.
با دیدن اون ساعت طلایی رنگ داخلش چشماش برقی زدن.
سوهو:ریسس...این همونیه که دنبالش بودم.
هونی:ببوسش دیگه!
سوهو:از دست شما دوتا.
به طرف سوهو خم شد ومک سبکی به لب هاش زد.
سوهو:ممنونم.
قبل از اونکه کریس جوابی بده صدای اعتراض نینی بلند شد:منم
ببوس!
خب طبق روال همیشه هردو بایدلبهای هونی ونینی روبه ترتیب میبوسیدن وگرنه اون دوتا بچه کچلشون میکردن!
هونی:چون بابای خوبی بودی...اگه کیک شکلاتی برامون بخری
فردا،میتونی اونطرف تخت بخوابی!
نینی هم در تایید حرفای هون سر تکون داد.
کریس درحالیکه دراز میکشید دهن کجی کرد:خیلی ممنون که اجازه
دادین جناب هون!ممنونم جناب نینی!
نینی:خواهش میکنم...بابا دراز خوبی باش از این ببعد!TheEnd.
______________________________________
ميدونم كه قبليه اخرين پارت بود.ولي خب دلم نيومد دوباره ازشون ننويسم و اكثرتون هم درخواست داشتين كه بازم از اين وانشاتهاى کیوت داشته باشيم.
از خوندنش لذت ببرین.
YOU ARE READING
HappyBerthDay
Lobisomemقبل از شروع وانشات،یه توضیح کوچولو میدم دربارش: اول اینکه امگاورسه،کریس یک آلفاست و سوهو امگا. دوم،خودتون هم میدونین تو دنیای امگاورس بارداری امگاهای پسرامکان پذیره، پس زوج داستانمون ده تاگرگینه کوچولو دارن. سوم،مجموعه وانشاتای تولد،قراره تو تولد هر...