قسمت آخر(۸)

74 11 9
                                    

کیبوم از اتاقش بیرون آمد درحالی که گوشی اش را قطع میکرد، تمین هم چیز هایی که در دست داشت را در جیب شلوارش فرو برد، که کیبوم یکی از دست هایش را کشید «بدش ببینم»
دست تمین بالا برگشت و کیبوم کارت سردبیر روزنامه را در دست گرفت «اونیو؟ با اون درارتباطی؟»
تمین سریعا توضیح داد «نه! اونیو کسی بود که دنبال فیلم بود من به مینهو گفتم کجاس حالا باید مینهو رو ببین... »

کیبوم وارد آسانسور شد «اره خودم میدونم. بیا»
آسانسور ایستاد، وارد پارکینگ شدند، نگهبان درب ماشین را برایشان باز کرد و تمین از شیشه ماشین میدید که از منطقه شهر خارج شدند، ماشین در خاکی ایستاد و کیبوم پیاده شد. تمین هم همینکار را کرد و دنبالش رفت،
کیبوم وارد ساختمان بزرگی شد که بنظر خیلی وقت بود خالی شده، شاید در گذشته مخابرات بوده، شاید هم مسکونی بود،
از پله های داخل پایین رفتند، و تمین فضای زیرزمینی بزرگی را دید که جینکی، در میانه زیرزمین روی صندلی بسته شده بود، عینکش شکسته روی زمین افتاده بود، طرف راست صورتش بخاطر شکستگی ابرو و دماغش خونی بود،

مینهو در فاصله روی صندلی دیگری نشسته بود و پایش را روی پای دیگر انداخته بود، با دیدن آنها بلند شد و فریاد زد «اونو واسه چی اوردی اینجا؟»
کیبوم بازوی تمین را گرفت و او را جلو کشید «میخواست با تو حرف بزنه. قبول هم نمیکرد به من بگه»
مینهو به سمتشان آمد «باید بهم زنگ میزدی!»
کیبوم اشاره کرد «به کای خبر دادم»

مینهو به سمت کای چرخید، کای که کتش را دراورده بود و آستین های پیراهنش را بالا زده بود، و استخوان مشت هایش خونی بود، تار های مویی که روی صورتش ریخته بودند را با انگشت کنار زد و شانه بالا انداخت.

مینهو برگشت، به کیبوم چشم قهره رفت و رو به تمین گفت «واسه چی اومدی اینجا»
تمین ترسیده بود، دست هایش کمی میلرزید، قلبش تندتر میتپید و نمیفهمید باید چکار کند.
مینهو شانه اش را تکان داد « حرف بزن تمین!»

تمین نیم نگاهی به جینکی انداخت که به زور نفس میکشید و سرش را بالا گرفته بود تا اوهم تمین را ببیند. بزاقش را قورت داد و گفت « اون... اون هیچکاری نکرده... اونیو هیچی نداره توروخدا بذار بره»
مینهو با خشم کیبوم را نگاه کرد و کیبوم از خودش دفاع کرد «من چمیدونستم میخواد همچین اراجیفی بگه!»

تمین دوباره گفت « مینهو اون هیچی نداره هیچی... بذار بره خواهش میکنم»
مینهو رو به کیبوم گفت «از اینجا ببرش. »
کیبوم هم در بین تقلا و التماس تمین بالاخره توانست بگیرتش و به سمت خروجی بکشد، تمین فریاد زد «مینهو! من فیلم رو دارم! خواهش میکنم!»

ناگهان کیبوم ایستاد، مینهو به سمتش چرخید و کای سوت زد و گفت «میبینم موش تو آستینت قایم شده بود چویی مینهو»
مینهو بی‌توجه به کای جلو رفت و پشت سر تمین را گرفت «تو الان چی گفتی؟»

ChoiTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang