1

974 59 37
                                    

بار_ ساعت 9 شب
تهیونگ لیوانش را روی میز رها میکنه و از گوشه چشم نگاهی به ماری میکنه ماری با لبخند به سمت تهیونگ خم میشه و لب هاش رو به گوش تهیونگ نزدیک میکنه و میگوید
ماری: امروز خوشتیپ شدی.....
و با لبخند به تهیونگ نگاه میکنه تهیونگ پوزخندی میزنه و به پشته صندلی خود تکیه میده و میگه
تهیونگ: از تکرار چیزهای همیشگیت خسته شدم.....
لبخند روی لب های ماری خشک میشه و تهیونگ از جا بلند میشود و سرخود را به سمت گوش ماری میبره و میگه: دیگه دور و برخودم نمیبینمت....... متوجه شدی؟.....
و به سمت خروجی حرکت میکند ماری لحظه ای شک زده به رو به رو خیره
میشه وقتی از شک خارج میشه از جا بلند میشود و به سمت تهیونگ میدوه و قبل از خروج تهیونگ از بار بازوی تهیونگ را میچسبه و میگه: تو..... تو این کار رو با من نمیکنی...... این .... این یه شوخی
جدیده؟...... ولی نمیدونم چرا اصلا خنده ام نمیگیره.......
تهیونگ نگاهی به بازوی خود که در دست ماریه و چشمان ماری که اماده گریه کردنه میکنه دست خودش  روی دست ماری قرار میدهد و پوزخندی به ماری میزنه و دست خود را از دست ماری خارج میکنه و بدون دادن جواب به سمت خروجی حرکت میکنه و اشک ها ماری به ارامی روی صورت شروع به حرکت میکنند ماری سریع دستی به چهره اش میکشه و اشک
ها را پاک میکند و به دنبال تهیونگ از بار خارج میشود.

پارکینگ _ ساعت9:05 شب

تهیونگ وارد پارکینگ میشه و به سمت ماشین حرکت میکنه صدای قدم های ماری که پشت سرش میدوه داخل پارکینگ پخش میشوه ماری شروع به صدا
کردن میکنه: تهیونگ........ وایستا...... خواهش میکنم.......
تهیونگ بدون توجه به ماری به مسیر خود ادامه میده وقتی سوار ماشین میشه درب سمت دیگر ماشین باز میشه و ماری خودش را داخل ماشین میاندازه
تهیونگ نگاهی به ماری میکنه و میگه: پیاده شو ......
ماری با صدایی که به خاطر گریه و داد کمی گرفته است پاسخ میده: نمیشم ...... تا بهم توضیح ندی پیاده نمیشم......

ماشین تهیونگ _ساعت 9:10 شب

تهیونگ با چهره خنثی داخل ماشین درحال رانندگیه و ماری در صندلی کناری درحال گریه کردنه صدای گریه های دختر باعث میشه تهیونگ نیم
نگاهی به او بیاندازه و درکنار جاده ترمز کنه تهیونگ با خونسردی میگه : ماری برو پایین......... دیگه حتی نمیخوام یه لحظه هم تحملت کنم....
ماری با گریه داد میزنه: نمیخوام تهیونگ....... چرا درکم نمیکنی؟...... تو که میدونی عاشقتم....... چرا با من همچین معامله ای کردی ؟ .....چرا؟..... چرا؟......
تهیونگ شانه ای بالا میاندازه و میگه: خودت خواستی.....
و از ماشین پیاده میشه و به سمت درب دیگر ماشین حرکت میکنه و درب ماشین را باز میکنه و بازوی ماری را چسبیده و به سمت بیرون میکشه و ماری از ماشین خارج میشه تهیونگ کلافه میگه: بیا بیرون ...... دیگه نمیخوام چشمام به ریخت نحست بیافته ..... یا گم میشی اونم برای همیشه یا همینجا کارتو یکسره میکنم......
شانه ای بالا میاندازد و ادامه میده: انتخابش با خودت......
ماری جیغ میکشه و میگه: دیگه میخوای باهام چیکار کنی؟....... به روز سیاه نشوندیم..... با احساساتم بازی کردی..... دیگه چی دارم که میخوای ازم بگیری؟...
تهیونگ بازو دختر را رها میکنه و با اخم میگه: باهات چیکار کردم؟....... بهت تجاوز کردم؟..... ازت فیض بردم؟.... چیکارت کردم کثافت؟...... این وضعیت انتخاب خودته.......
ماری با گریه روی زمین مینشینه تهیونگ نگاه مغرور خود را به ماری که روی زمین نشسته  میده و با پا ضربه ارامی به پای ماری میزنه و با پوزخند میگه: پاشو خودت رو جمع کن ماری.......... دارم بهت هشدار میدم ......اگه یکبار دیگه دور و بر خودم ببینمت زنده ات نمیزارم......
ماری سربلند میکنه و با گریه میگه :میدونم ....... خیلی خوب میشناسمت.......هر غلطی ازت برمیاد........ توی این مدت منو به بازی گرفتی...... کاری کردی دوستت داشته باشم........ ولی بعد که از خانواده ام جدام کردی کشیدی کنار........ همه اش یه بازی بود؟......... خیلی نامردی تهیونگ خیلی نامردی.......
تهیونگ سری تکان میده و میگه: بینگو...... از ادم های باهوش خوشم میاد........البته تو یکم دیر از مغزت استفاده میکنی متاسفانه........
تهیونگ شبیه کسانی که تعادلشان را از دست داده باشند عصبی به سمت ماری حمله میکنه و دختر را از روی زمین بلند میکنه ماری جیغ کوتاهی میکشه و
به چهره عصبی تهیونگ خیره میشه  تهیونگ تکان به دختر میده و شمرده شمرده میگه: برای بار اخر بهت میگم تو ....... برام..... مثل اسباب بازی بودی...... تو اولین و اخرین کسی نیستی که اینطور به بازی گرفته میشه.......میدونی چیه؟....
پوزخندی میزنه و دست خود را روی گونه دختر حرکت میده: عاشق اینم که خوردتون کنم....... ببینم که روح لطیفتون به اتیش کشیده میشه...... اشک رو تو چشماتون ببینم ....... کاری کنم جلوم زانو بزنید ........ دوست دارم تو چشمام زل بزنید و بگید غلط کردم........تهیونگ هرکاری بگی میکنم........ ترکم نکن تهیونگ...... و اونجاست که با یه تیکه اشغال هیچ فرقی نمیکنید برام.......
ماری را رها میکنه و ماری به پشت روی زمین میافتد و وحشت کرده کمی به عقب میره تهیونگ به سمت ماشین حرکت میکنه و با عصبانیت سوار ماشین
میشه بدون توجه به ماری که درحال گریه روی زمین افتاده حرکت میکنه.بدون توجه به اطراف شروع به رانندگی میکنه از اینه به پشت سرش نگاه میکنه ماری را میبینه که زانو هایش را در اغوش گرفته و سرش را
روی زانو هایش قرار داده تهیونگ با دیدن این صحنه لبخندی میزنه و نگاهش را به ساعت ماشین که 10:48 را نشان میده میده لبخند رفته رفته پر رنگ
تر میشود و تبدیل به قهقه های عصبی میشود و صدای خنده ها همانطور که بالا رفته بود پایین میاید تا جایی که اثری از خنده روی صورت تهیونگ باقی نمیماند از اینه ماشین نگاهی به خود میاندازه و اخم همیشگی روی پیشانی اش بود دست به سمت پخش ماشین میبرد و اهنگی پلی میکند.

Blue and gray is my life colour Where stories live. Discover now