34

84 13 22
                                    

ویلای تهیونگ _ گرگ و میش صبح

هوسوک یکبار دیگه اوضاع تهیونگ رو چک کرد و وقتی خیالش از وضعیت پایدارش راحت شد رو به اجوما کرد و گفت: حالش خوبه....... تا چند ساعت دیگه بهوش میاد فقط پانسمانش رو سر ساعت عوض کنید و نزارید خیلی فعالیت داشته باشه........
اجوما سرش رو تکون داد و گفت: حواسم هست......
هوسوک لبخندي زد و گفت: خودمم میام بهش سرمیزنم......
از جا بلند شد و وسایلش رو جمع کرد رو به جیمین کرد که روی مبل کنار نشسته بود گفت: پاشو بریم......
جیمین اخمی کرد و گفت: نمیام.......
هوسوک شوکه گفت: منظورت چیه نمیام؟؟؟؟......
جیمین گفت: باید باهاش حرف بزنم......
هوسوک عصبی گفت: پارک جیمین....... تمومش کن......اون خیلی واضح گفت تو آزادی.......برای چی میخوای بمونی........
جیمین گفت: بهت گفتم باید باهاش حرف بزنم........من نمیتونم پام رو از اینجا بزارم بیرون.......
هوسوک گفت: اصلا میفهمی چی میگی جیمین؟.....این یارو دزدیدت ....... من و یونگی و جونگوک خواب و خوراک نداشتیم از دلشوره.....بعد تو چی ؟.....ها؟......
نمیای؟......
جیمین گفت: هوسوک باید بزاری باهاش صحبت کنم.....می‌بینی که حالم خوبه......
هوسوک تک خنده عصبی کرد و گفت: خوب؟.... اون رد کبودی دور گردنت جای فشار انگشته......یعنی داشتن با دستاشون خفه ات میکردن.......بعد میگی خوبی...... دست به پهلوت خورد از جا پریدی......یعنی آسیب دیدگی داری......بعد میگی خوبی؟......جیمین من خرم به نظرت؟........
جیمین از جا بلند شد و رو به روی هوسوک ایستاد و گفت: اره خوبم.......خوبم چون زنده ام......خوبم چون من رو دست هوانگ نداد......
هوسوک شوکه گفت: هوانگ......اون .....اون از کجا میدونه؟......
جیمین خودش رو روی مبل رها کرد و گفت: دو روز پیش اینجا بود.......وقتی منو دید......میخواست ببرتم......ولی......اون نذاشت.......نمیدونم چرا؟....یا چجوری؟......اما انگار هوانگ ازش حساب میبره.......اگه الان برم از اینجا .......میافتم گیر هوانگ.......
هوسوک کلافه دستی روی گردنش کشید و گفت: اینجوری نمیشه......تو از کجا میدونی که میشه بهش اعتماد کرد........این با امثال اون کثافت طرفه...... از کجا میدونی خودش هم مثل اون نباشه........تو بیا بریم......من و یونگی و جونگوک ازت محافظت میکنیم......
جیمین لبخندی زد و گفت: درسته هوانگ مافیا نیست.‌......ولی اون رئیس بزرگترین باند مواد مخدره......بعد من باید رو زندگی شما ریسک کنم؟......
هوسوک پافشاری کرد و گفت: جیمین ما میتونیم مراقبت باشیم.......
جیمین گفت: تو یه دکتری......یونگی یه حسابداره که مشکل قلبی داره و اصلا نباید تو استرس باشه....... و جونگوک یه باریستاست ....... دقیقا چه غلطی میخواید بکنید جلو هوانگ.......هوسوک این دنیای واقعیه......اینحا مارول نیست......ما وسط هالیوود و قهرمان بازیاش نیستیم........اینجا فاکینگ دنیای واقعیه........ اینجا همون قبرستونیه که هوانگ وسطش نشسته و عین عزرائیل جون میگیره....... اون همون کثافتیه که وقتی مادرم مرد منو برد تو اتاق و جلو چشمم کنار جنازه مادرم انواع هرزه هاش رو کرد.......پس خفه شو هوسوک......اداي قهرمان ها رو درنیار....... تو حتی نمیدونی با چه کثافتی طرفی....... الان هم برو......از اینجا برو...... بزار باهاش حرف بزنم خودم میام......فقط برو هوسوک......
هوسوک اخمی کرد و فریاد زد:من بدون توهیچ قبرستونی نمیرم.......باشه.....اصلا منتظر میمونیم تا به هوش بیاد بعد اینکه حرف زدی ......باهم میریم......
جیمین کلافه گفت: چرا نمیفهمی؟......هر آن احتمال داره هوانگ بیاد اینجا.......اینحا بودنت خطرناکه.......برو هوسوک......
هوسوک قدمی از قدم برنداشت جیمین اشک در چشم هاش حلقه بسته بود هوسوک جیمین رو در آغوشش کشید و روی مبل نشست و گفت: اون روزی که به دنیا اومدی ....... من یه قولی به مادرت دادم.....قول دادم اگه در جهنم هم باز بود و خواستی بری توش دستت رو نگیرم بکشم سمت بهشت......قول دادم اول خودم وارد بشم بعد تو بیای....... پس فکر نکن قراره بکشم عقب جیمین.......تو خیلی ارزشمندی......و نمیدونی اگه پای تو وسط باشه چه کارها که از همین دکتر برنمیاد.......پس اروم باش......گریه کن.....من هستم.....شونه های من همیشه واسه گریه هات هست.......
و جیمین رو بیشتر در آغوشش فشرد.


کامنت یادتون نرههههههه........دوستون دارممممم .......

Blue and gray is my life colour Where stories live. Discover now