اتاق جیمین خونه تهیونگ_ چند ساعت بعد
جیمین روی تخت نشسته بود که صدایی از بیرون توجهش رو جلب کرد: بیداره؟.......
وصدای اجومایی که این دو روز شنیده بود جواب داد: بله اقا......
صدا دوباره گفت: خوبه در بازکن......
جیمین نفس کلافه ای کشید و زمزمه کرد: بالاخره. ......
درباز شد و تهیونگ داخل شد جیمین با دیدن تهیونگ رنگ از چهره اش پریده و تهیونگ با دیدن جیمین متعجب شد و هردو هم زمان گفتند: تو؟.....
جیمین با لحن ترسیده ای گفت: من.......من نمیخواستم آسیبی بهت بزنم.......ببین میدونم نباید بهت چاقو میزدم.......ولی......ولی تو هم قبول کن داشتی میترسوندیم.........اصلا هزینه خسارت ماشینت چقدر میشه؟ هزینه بیمارستانم حساب میکنم........ولی.......ولی لطفا کاریم نداشته باش.........
تهیونگ بدون توجه به نطق طولانی و ترسیده جیمین به او نزدیک شد و گفت: لی کجاست؟.......
جیمین که دهن باز کرده بود که حرفی بزنه با شنیدن سوال تهیونگ شوکه پرسید: چی؟.......
تهیونگ با اخم و جدی گفت: کری مگه؟.......گفتم لی کجاست؟......
جیمن گفت : من نمیدونم.......
تهیونگ گردن جیمین رو گرفت و به دیوار پشت سرش پین کرد و کمی از زمین بلندش کرد جیمین دستش رو روی مچ تهیونگ گذاشت و برای نفس کشیدن تقلا کرد تهیونگ از بین دندون هاي بهم چفت شده اش درحالی که به چشم های جیمین خیره شده بود گفت: جرعت نکن بهم دروغ بگی.........دارم ازت میپرسم لی کجاست؟.......
جیمین که نفسش به خس خس افتاده بود گفت: نمیدونم......م...ن.....ن....م.....ی.....د....و.....ن.....م........
تهیونگ پسر رو رها کرد و جیمین با گذاشتن دستش روی گردنش و کشیدن نفس های عمیق و سرفه سعی میکرد به ریتم طبیعی تنفس برگرده تهیونگ دو خودش توی اتاق چرخید و کلافه گفت:دارم بهت میگم اون حروم زاده کجاست؟......
جیمین ترسیده به عقب رفت و سرش رو به طرفیت تکون داد و بین اشک هایی که از ترس ریخته بود گفت: من نمیدونم.......من هیچی نمیدونم.......
تهیونگ نگاهی به چهره ترسیده پسر کرد و به عقب رفت و از اتاق خارج شد و صدای گریه های جیمین بلند شد.اتاق خواب تهیونگ _نیمه شب
تهیونگ از پنجره به ویلای پشتی خیره بود چراغ اتاق پسر روشن بود و اطراف ویلا سگ ها به همراه نگهبان ها درحال قدم زدن بودند تهیونگ تصویر چشم های ترسیده جیمین رو جلوی چشم هاش مجسم کرد و نفس کلافه ای کشید و با دست هاش موهاش رو بهم ریخت و صدای تقه در بلند شد و تهیونگ بی توجه به در زمزمه کرد : بیا تو.......
صدای قدم های سنگین اجوما رو شنید و اجوما لیوان شیر رو روی میز قرارداد و گفت : این رو بخور کمکت میکنه آروم بخوابی........
تهیونگ درحالی که به رو به رو خیره بود گفت: حالش چطوره؟........
اجوما گفت: رد انگشتات روی گردنش مونده و تقریبا به هر محرکی واکنش نشون میده ........
تهیونگ گفت: باید زودتر به حرف بیاد........
اجوما گفت: من فکر می کنم اون واقعا چیزی نمیدونه........
تهیونگ سرش رو تکون داد و گفت: باید مطمئن باشیم........
اجوما چیزی نگفت و از اتاق خارج شد و تهیونگ چند ثانیه دیگه به رو به رو خیره شد و برگشت تا لیوان شیرش رو بخوره.دوستتون دارم............کامنت یادتون نرههههههه........
YOU ARE READING
Blue and gray is my life colour
Actionخاکستری لحظه لحظه گذشته منه میدونی من کیم تهیونگ تو رنگ خاکستری بزرگ شدم و دست و پا زدم از نظر من رنگ آرامش آبیه ولی میدونید هیچ ربطی به خاکستری زندگی من نداره ...... کاپل اصلی : ویمین💕 کاپل فرعی: هوپکوک 💜نامگی 💜 ژانر:پلیسی_جنایی_انتقام_رمانتیک