.1.

243 38 6
                                    

شیم جون29 سالهمنیجر کوک

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

شیم جون
29 ساله
منیجر کوک


..................

کوک : جهیونننننننن بهت گفتم اونجوری انجامش بده!!!

جهیون ک میدونست هیونگش الان تو مود خوبی نیست 'عذرخواهی' کرد و سعی کرد مثل جونگکوک و یوگیوم رقص و انجام بده!

کوک احساس عجیبی داشت... احساسی شبیه عصبانیت، نگرانی، اضطراب، انگار داشت یکی رو از دست میداد!. اما نمیدونست چرا... باید میرفت پیش منیجر جون.

رفت سمت پسرا و همه‌شونو بغل کرد و اینبار با مهربونی گفت. :

کوک : پسرا کارتون عالی بود... اشکال نداره من یکم زود برم... احساس میکنم نمیتونم تمرکز کنم... ب جون هیونگ میگم یه روز دیگه تعیین کنه برای تمرین.

هوسوک برادرانه دست گذاشت رو شونه ورزیده کوک و گفت. :

هوسوک : اوکیه جی کی... اما اگه احساس کردی اوکی نمیشی حتما بیا پیشم!! میدونی دیگه!.

و سانشاینی خندید و بقیه رو هم خندوند.
کوک با لبخندی ک زد از همه تشکر کرد و رفت سوار ون شد و ب جون هیونگ سلام کرد و سریع رفت سر اصل مطلب. :

کوک : با یونگی هیونگ تماس گرفتی؟؟ چی گفت؟ این حس عجیب ک اصن نمیتونم توصیفشون کنم چی انننن هیونگگگگ!!!

جون : کوک اروم باشششش... همون پسری ک بهت گفتم... اونی ک خودمو کشتم تا ب عنوان دوستت ببینیش نع اومات... اون.....

با فریاد کوک ون لرزید. :

کوک : اون چییییییییییی هیونگگگگگگگگگگ.!!!!!!!!!!

جون نمیدونست... نمیتونست... بگه... اما... کوک الان کسی شده بود ک دولت از سربازی معافـش کرده! کسی بود ک راحت نمیشکست!!! اما اگه قضیه اون پسر در میون باشه.... کوک یه ادم دیگه میشه!!!!!!!!!
اما جون اینو میدونست ک اگرم ب کوک نگه... کوک میفهمه.... چون اون جئون جونگکوک بود!.

نفسی گرفت و گفت. :

جون : اون... نفرین شده!! ب... به خاب رفته... برای یکسال... یکسال از زندگیش باید... کوک میشنوی... باید بدون اون گذری بشه! اتفاقایی ک تو اون یکسال میوفته و نباید ببینه... بفهمه... بشنوه!!!

𝘐 𝘓𝘰𝘴𝘵..𝘉𝘶𝘵..𝘏𝘦 𝘞𝘢𝘴 𝘈𝘤𝘵𝘶𝘢𝘭𝘭𝘺 𝘎𝘦𝘵𝘵𝘪𝘯𝘨 𝘚𝘵𝘳𝘰𝘯𝘨𝘳!Where stories live. Discover now