.2.

198 41 6
                                    

1 year later
یک سال بعد

اهنگ پخش شد و رقص و شروع کردن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اهنگ پخش شد و رقص و شروع کردن.
بعد از چند ثانیه خوندن و شروع کردن.
حس عجیبی داشت.... احساس میکرد یکی تو کنسرتشونه..... اما نباید ب این چیزا فکر میکرد... باید بهترینش و برای 5love (فایو لاو) هاشون ب نمایش میزاشت. :)

|فلش بک|
ق

بل از کنسرت کوک

کوک_ یونگی این اصلا شوخی قشنگی  نسیییییییییییییتتتت!!!!!!!

یونگی گوشی رو از گوشش فاصله داد و همونطور ک مواظب بود اگه جیمین وارد اتاق شد بتونه راجب تماس جونگکوک گولش بزنه و بگه 'نامجونه داره راجب شرکتا حرف میزنه'جواب جونگکوک و داد. :

یونگی _ کوک اینو بفهممممم.... اعصاب منو خط خطی نکنننننن... من جیمین و نمیارم ب کنسرت  کوفتیتتتتتتت!!!! جیمین هنوز نمیدونه ک من و  تهیونگ باهات در ارتباطیمممممممم.... جیمینو میشناسی اگه این موضوع و بفهمه کله‌ی منو تهیونگ  کنده اسسسسسسسس!!!

کوک همونطور ک سعی میکرد با حرفای یونگی و دست میکاپ ارتیست روی گونه‌اش اروم باشه گفت. :

کوک_ یونگی منم میتونم همین الان بیام اونجااااااا و بجوای مامان کله‌ی تو و زنتو بکنممممم!!! نه هیونگ  تو مامان و میاری ب کنسرت مننننننننن!!!

خوشبختانه میکاپ ارتیستش و بقیه کارکنا ب زندگی شخصیش کار نداشتن مگرنه الان بدبخت شده بود هر چند.... کوک از هیچکس نمیترسید! (˵ ͡° ͜ʖ ͡°˵)

یونگی اهی کشید و روی مبل داخل اتاق نشست... میدونست کوک لجبازتر از این حرفاس... اما نباید دل کوک و ب اینکه مامانشو ب کنسرتش میاره خوش میکرد... پس گفت. :

یونگی _ بش فکر میکنم... اما دلتو خوش نکن بچه... رو کنسرتت تمرکز کن... انیووووو¹.

کوک_ هی یونــ..... ایییییششششششش یونگیییییییییییییییییییییی

تکیه‌اشو از صندلی گرفت و گوشی رو اورد جلوی  دهنش و داد زد و وقتی دید تماس قطع شده گوشی رو رو میز میکاپ پرت کرد.! 
میکاپ ارتیست با چهره‌ی متعجب نگاش میکرد و کوک با نگاه سوالی نگاش کرد و وقتی فهمید چ غلطی کرده اهی کشید!!
زمانی ک رو گوشیش خم شد و داد زد سایه‌ی مشکی ای ک میکاپ ارتیست میخواست ب پلکش بزنه تا گوشش کشیده شد.... و حقیقتا گند زد ب تمام زحمات میکاپر!!.

عذرخواهی کرد و اروم نشست تا کار میکاپر تموم بشه... و دعا میکرد یونگی هیونگ بدجنسش مامانشو بیاره ب کنسرت!! :)

.
|پایان فلش بک|


.



.



.

حقیقتا یونگی نمیتونست اینکارو بکنه!!
نمیتونست با بردن جیمین ب کنسرت کوک بهش بفهمونه ک 'اره ما تمام این سالها با پسرت در ارتباط بودیم ولی تو نمیدونستی!'.
نمیتونست...
درسته ک جیمین برادر خونیش نبود! اما دوستش ک بود.. در تمام مراحل سخت زندگی... زمانی ک زندگی رسما باهاش لج میکرد همراهش بود... زمانی ک یه شونه برای گریه کردن میخواست کنارش بود..... اما..... مین یونگی...... این درسته ک...... تو نزاری بعد از اون همه سال فاکی پسرشو ببینه؟!!!!

همون لحظه فرشته زندگیش... دلیل اینکه الان عصبی نبود.... وارد اتاق شد و کنارش نشست.

تهیونگ _ باهاش حرف زدی؟

دستشو گذاشت پشت گردن تهیونگ و سرشو رو سینه‌اش گذاشت... تهیونگ خندید و دستاشو دور کمر یونگی حلقه کرد... یونگی هم دستاشو دور تهیونگ انداخت و چونه اشو گذاشت رو سر تهیونگش!.

یونگی _ ته... تو میدونی ک جیمین برام مثل برادره... من نمیتونم دوریشو تحمل کنم... میدونم ک اگه جیمینو ببرم کنسرت کوک جیمین همه چیو میفهمه!!! من اینو نمیخوام!!!! نمیخوام بفهمه!!!!

تهیونگ همونطور ک لبخند رو لبش بود دلدارانه گفت. :

تهیونگ _ یون... همونطور ک گفتی جیمین برات مثل برادره... تو بخواطر اینده دوتاشون اینکارو کردی عزیزم... جیمین عصبی میشه... اما وقتی براش توضیح بدی درکت میکنه یون.!

یونگی لبخندی زد و تهیونگ و بیشتر ب خودش فشورد.. و با عشق گفت. :

یونگی _ عزیزم اگه تورو نداشتم کي ب دادم میرسید... ته... عاشقتم!

تهیونگ خودشو بالا کشید و بوسه‌ای ب لباس یونگیش زد و گفت. :

تهیونگ _ منم عاشقتم یون... میدونی... شاید یه جور دیگه تو زندگیت پیدام میشد!

و دوتاشون خندیدن.... یونگی عاشق این مرد بود :))!


ヾ(^-^)ノ

𝘐 𝘓𝘰𝘴𝘵..𝘉𝘶𝘵..𝘏𝘦 𝘞𝘢𝘴 𝘈𝘤𝘵𝘶𝘢𝘭𝘭𝘺 𝘎𝘦𝘵𝘵𝘪𝘯𝘨 𝘚𝘵𝘳𝘰𝘯𝘨𝘳!Where stories live. Discover now