.
جیمیننننننن....قللللللببببب....خبببب چراااااا؟؟؟ نع نعععععع
.-
'فهمید؟'
.
جیمین پسرتهههههه...خودت 5 سال بزرگش کردی میخوای نفهمه!!؟؟؟؟؟ درررر ضممممنننننن صدای اون قلب لعنتییییییی تا ابشار نیاگارا هم رفتتتتتت بعد میخوای پسری ک تو بغلشی نفهمهههههههه؟؟؟
.-
'حقیقتو بهش بگم؟'
.
احمققققیییی احمقققققق....من نمیدونم واقعا از دستتون عاصی شدم....هررررررررر غلطی دلت میخواهد بکنننننننننننننن!!
.جیمین اروم دستاشو گذاشت رو صورت کوک و با ترس تو چشمهای کوک نگاه کرد و جواب. :
جیمین : اره......
جونگکوک : ما...مامان!....
جیمین تلخندی زد و اروم از جونگکوک فاصله گرفت. :
جیمین : مُ...متاسفم.....
جونگکوک خندید و سرشو گرفت سریع ب سمت جیمین رفت و محکم کمرشو گرفت و ب سمت خودش کشید و اروم لبهای مامانشو بوسید :)
جیمین اروم باهاش همکاری میکرد و دستای کوچیکش قاب صورت جونگکوک شد!:)
اما اشکهای جیمین این بوسهی جیمین و جونگکوک رو شور میکردن!! این چ معنیای میتونه داشته باشه؟؟:)).
نامجون : داره میبوستش!!
تهیونگ عصبی از رو مبل بلند شد و روبهروی نامجون وایساد و گفت. :
تهیونگ : مشکلش چیه؟؟ نع بگو مشکلش چیه ک داره میبوستش؟؟ هیونگ جای اینکه خوشحال باشی داری حرص میخوری؟؟ هیونگ این موضوع لعنتیای ک تو داری بخواطرش عاصی میشدی خیلی قشنگه!!! منتها تو بخواطر ترست نمیتونی قشنگیاشو ببینی!!! واقعا فکر کردی جونگکوک از کمپانیش میترسه؟؟؟ واقعا؟؟؟ درواقع کمپانی از جونگکوک میترسه!!! 1درصد هم فکر نکن ک دلیلی ک میتونه جونگکوک و جیمین و از هم جدا کنه کمپانیهجونگکوکه!!! اون دلیل تویی هیونگ!!!!
نامجون با چشمای کاسهی خون داشت ب تهیونگ نگاه میکرد!!! واقعا؟؟ واقعا تهیونگ ب خودش جرعت داد ک اینجوری باهاش حرف بزنه؟؟!
نامجون نمیدید ک داره اشتباه میکنه!!:)
اینو نمیدید ک جیمین وقتی جونگکوک بوسیدش چ حسی داشت!!:)
نامجون هیچکدوم از اینارو نمیدید:)!
اون ترسیده بود!!
فکر میکرد ایندهی دو نفر تو مشتشه!
اما نمیدونست ک ازش کاری برنمیاد!!!
نامجون باید مینشست و فقط تماشا میکرد!!! این داستان دراماتیک با دخالت اون تموم نمیشد!!! در واقع این داستان تموم نشدنیه!!!:) و نامجون اینو نمیدونست:)))))!!!نامجون : یونگی بهتره همسوتو کنترل کنی وگرنه کار دست خودش میده!!!
یونگی پوزخند زد!!
برای اولینبار تو روی نامجون پوزخند زد:)
این یعنی ارامش قبل از طوفان مین شوگا...نع مین یونگی!:)یونگی : کنترلش کنم؟؟؟ نع نامجون اشتباه نکن من کنترلش نمیکنم!! من تشویقش میکنم ک کارشو ادامه بده...و الان...برای جلوگیری از هم اتفاقی ک ممکنه توسط من رخ بده میرم...البته قبلش تهیونگم باید یه کاری کنه!!!
تهیونگ لبخند قشنگی ب یونگی زد و ب سمت نامجون برگشت و تو چشماش نگاه کرد!!
نامجون نفهمید تهیونگ میخاد چیکار کنه!! چون تهیونگ هیچوقت با اشخاص نزدیکش اینکارو نمیکرد!! اما نامجون نمیدونه الان تهیونگ پتانسیل جویدن خرخرهاش رو داره:)!!
نامجون الان خودش نبود!! اون داشت توسط تهیونگ ماهر هیپنوتیزم میشد:)!!
تهیونگ : نامجون....تو ب رابطهی جیمین و جونگکوک کاری نداری!!
نامجون : من ب رابطهی جیمین و جونگکوک کاری ندارم!!
تهیونگ : اگه مانع عشقشون شدی....خودتو پیش من مُرده بدون!!
نامجون : اگه مانع عشقشون شدم....خودمو مُرده میدونم!!
وووووو تهیونگ و نامجون چشماشونو بستن!
بعد از باز کردن چشماشون...تهیونگ سرگیجه گرفت چون از نیروش استفاده کرده بود و کنار جین رو مبل نشست!
براش باعث تعجب بود ک جین هیچکاری نکرد!
شاید چون یونگی میدونست!!نامجون : هی بچهها...چرا نشستین؟ بلندشین برین خونهی جونگکوک...دلم براش تنگ شده!! جین عزیزم پاشووو!!
جین : اوکی نامجون پاشدم...یواش...فک میکردم با جونگکوک دوئل داری؟!
نامجون : نعععع عزیزمممم...چ دوئلی...دونسنگمههااا
جین زمزمه کرد و چشماشو تو حدقه چرخوند!. :
جین : اره جون خودت دنسنگته...عجب...همین چند دیقه پیش میخاست زندگی همین دنسنگ و خراب کنه بعد الان میگه دنسنگمه...مرتیکهی احمق جذاااابب!!
.
جونگکوک : مامان....؟
جیمین : هنوزم بهم میگی مامان؟ مثلا الان معشوقهاتم!
کوک بوسهای ابداری ب گونهی گلانداختهی جیمین زد و موهای جیمینی ک رو سینهاش خابیده بود بود نوازش کرد!
جونگکوک : خشکلم...چند وقته ک این حس تو قلبت هستو بهم نمیگی؟؟!
جیمین سرشو بلند کرد و رو شکم جونگکوک نشست. اشکال ناواضحی رو سینهها و بازوهای جونگکوک میکشید و سعی میکرد از جواب دادن فرار کنه...امااااا.....جونگکوک سفت پهلوهاش و گرفت و گفت. :
جونگکوک : اگه جواب ندی تا خود صبح نمیزارم از جات تکون بخوری!!
جیمین : خ...خیلی وقته...
کوک دهن باز کرد تا چیزی بکنه...اما زنگ در ب صدا در اومد... بوسهای ب دماغ جیمین زد و با گرفتن زیر رونهای جیمین بلندش کرد و با گذاشتن یه دست زیر باسنش گرفتش و ب سمت در رفت....در و باز کرد و با دیدن چهارتا چهره ک الان اصلا نمیخاست ببینتشون لعنتی گفت. :
جونگکوک : نع نع لطفا...نععععع
و پوزخند اون چهارنفر بود ک کاری کرد پتانسیل محکم بستن در و داشته باشه!!
YOU ARE READING
𝘐 𝘓𝘰𝘴𝘵..𝘉𝘶𝘵..𝘏𝘦 𝘞𝘢𝘴 𝘈𝘤𝘵𝘶𝘢𝘭𝘭𝘺 𝘎𝘦𝘵𝘵𝘪𝘯𝘨 𝘚𝘵𝘳𝘰𝘯𝘨𝘳!
Actionاسم : من گمش کردم....... اما...... اون در واقع داشت قوی میشد! کاپل : کوکمین ژانر : ایدلی ، کمی رمانتیک ، انگست ، ماوراطبیعی. خلاصه : جیمین پسر پارک جیهو ادم بزرگیه... ک یک روز وقتی با دوستش یونگی میره جنگل یه بچه رو پیدا میکنه... اون بچه 'جونگکوکه...