✦|𝐍𝐚𝐦𝐞:با من برقص
✦|𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞-𝐜𝐥𝐚𝐬𝐬𝐢𝐜
صدای موزیک آرومی که از گرامافون پخش میشد و بوی تازه قهوه و کتاب هایی که مرتب توی قفسه چیده شده بودن حس خوبی رو به مرد القا میکرد.
جلوی آینه ای که پیچک های طلایی آهنی دورش پیچیده شده بود،وایساد و دکمه های لباس سفید رنگش رو بست.
دستی به شلوار پارچه ایش کشید و کتش رو برداشت و پوشید.تارهای چتریش که مرتب رو پیشونیش ریخته شده بودن رو لمس کرد.عطری که توی قوطی شیشه ای قرار داشت و برداشت و کمی روی سرشونه هاش زد و در آخر مچ دستش رو هم از عطر معطر کرد.
لبخندی نرمی رو صورتش نشست و به سمت میز گرد ته سالن رفت و کتابی که به تازگی شروع به خوندنش کرده بود رو برداشت و توی قفسه،جای مورد نظرش گذاشت و با قدم های آهسته اش از خونه خارج شد.نگاهش و از عابرپیاده گذروند و با دیدن مردم که هرکدوم مشغول انجام کاری بودن لبخند کوچیکی رو لباش نشست.
از عابر گذر کرد و جلوی مغازه مورد نظرش که حالا با پیچک های سبز رنگی تزئین شده بود،وایساد.بهتر بود کمی از شیرینی های مورد علاقه مادرش رو بخره،البته حدسش رو میزد که خدمه های عمارت اون شیرینی هارو درست کنن به هر حال اون سلیقه مخصوص خودش رو داشت.
در شیشه ای مغازه رو هل داد و وارد مغازه شد،صندلی های چوبی رو دید که خیلی منظم دور میز چیده شده بودن.
با دیدن زن جوون و خوش خنده لبخندی رو لباش نشست و به سمت پیشخوان رفت و تعظیمی کرد و گفت:
"سلام مادام!"
زن لبخندی زد و متقابلا تعظیم کوچیکی کرد و گفت:
"سلام ارباب جوان،با اومدنتون اینجا رو روشن تر کردید!"
مرد خنده جذاب و گیرایی کرد و گفت:
"این نظر لطف شماست مادام،اومدم کمی از ماکارون های خوشمزه ات رو ببرم!"
زن با لبخندش گفت:
"برای بانو کیم میبرید درسته؟!"
مرد لبخندی زد و سرش و به عنوان تایید تکون داد و گفت:
"مادام میدونی که فرداشب تو عمارت جشنه پس خوشحال میشم این افتخار بزرگ رو بهمون بدید و تو جشن شرکت کنید..!"
زن با لبخندش ماکارون هارو تو پاکت گذاشت و گفت:
"لطف بانو و ارباب کیم جبران نشدنیه،باعث افتخاره که مارو تو جشنشون دعوت کردن! حتما میایم!"
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤ᵏᵒᵒᵏᵛ
Kurzgeschichtenاز اسمش مشخصه،وانشات بوکه که قراره وانشات و یا چندشاتی های زیادی از کوکوی آپ کنم:)🍷⛓️🔞 𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕: 1400/3/27 𝑩𝒚: 𝑲𝒊𝒎-𝑨𝒖𝒓𝒐𝒓𝒂