تهیونگ ظرف دسرهایی که آماده کرده بود بسته بندی کرد و دوباره رفت تو اتاقش خودش رو تو آینه چک کرد.
شلوار بگ مشکی و یک تیشرت سفید رنگ به همراه سویشرت مشکی رنگ و گوشواره های آویز دونه برف.
بند کانورسش رو محکم کرد و با برداشتن پاکت خوراکی ها،سویچ ماشین و موبایلش از خونه خارج شد.قرار شد بره دنبال جیمین و باهم برن فروشگاه بعد از خرید خوراکی برن خونه جین.
"جیم کجایی؟"
...
"باشه پس مستقیم میام فروشگاه"
اهنگ نسبتا شادی گذاشت و شروع کرد به همخونی کردن باهاش،فروشگاه زیاد دور نبود و بعد از پارک کردن در جای مناسبی،جیمین رو دید و باهم وارد فروشگاه شدن.
بعد از کلکل هایی که برای انتخاب خوراکی ها کردن بالاخره بعد از نیم ساعتی گشتن تو فروشگاه خرید هاشون تموم شد و باهم سوار ماشین شدن.
"ته یه سوالی ذهنم رو درگیر کرده"
تهیونگ با چشمای درشت و براقش نگاهی یه جیمین انداخت و گفت:
"چیشده چیم؟"
جیمین نگاهش رو به تهیونگ که با کیوت ترین حالت ممکن درحال رانندگی بود و نوک زبونش از بین لب هاش بیرون بود،دوخت و لبخندی زد،بعد از مکثی گفت:
"اتفاقی بین تو و جونگکوک افتاده؟"
تهیونگ شوکه نیم نگاهی به جیمین کرد و گفت:
"الان جدی ای هیونگ؟معلومه که نه!"
جیمین سری تکون داد و تهیونگ به سرعت پرسید:
"چی باعث شده این سوال رو بپرسی؟"
"جوی که امروز بینتون بود طوری بود که احساس کردم اتفاقی بینتون افتاده"
تهیونگ لب گزید و بلافاصله گفت:
"راستش نه نمیدونم،خودت که امروز بودی و همه چیز همونی بود که دیدی و اینکه باید با اخلاق من آشنا باشی جیمین،من واقعا اجتماعیم و شناخت خیلی زیادی از جونگکوک ندارم به عنوان کسی که بارها باهاش ملاقات داشتم فکر میکنم عادی بود"
جیمین نیشخندی زد و با لحن پر تمسخرش گفت:
"آه البته که عادی بود یه فاکر لعنتی باهات لاس بزنه و بهت تاکید کنه غذا بخوری و توهم درکمال تعجب بهش گوش بدی!"
"وات د فاک جیمین؟من گرسنم بود پس طبیعیه که بخوام غذا بخورم!"
تهیونگ با چشمای درشتش و به تندی لب زد.
جیمین چشم غره ای بهش رفت و گفت:
"سعی نکن واسم تحلیل منطقی بیاری چون حتی اگه خودت نخوای رایحه برفت که بشدت امروز بوی تازگی میداد و البته گونه های سرخت،لوت میدن"
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤ᵏᵒᵒᵏᵛ
Historia Cortaاز اسمش مشخصه،وانشات بوکه که قراره وانشات و یا چندشاتی های زیادی از کوکوی آپ کنم:)🍷⛓️🔞 𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕: 1400/3/27 𝑩𝒚: 𝑲𝒊𝒎-𝑨𝒖𝒓𝒐𝒓𝒂