𝐌𝐚𝐦𝐢𝐫𝐢𝐭𝐚𝐢²

1.1K 177 67
                                    

تهیونگ ظرف دسرهایی که آماده کرده بود بسته بندی کرد و دوباره رفت تو اتاقش خودش رو تو آینه چک کرد.

شلوار بگ مشکی و یک تیشرت سفید رنگ به همراه سویشرت مشکی رنگ و گوشواره های آویز دونه برف.

بند کانورسش رو محکم کرد و با برداشتن پاکت خوراکی ها،سویچ ماشین و موبایلش از خونه خارج شد.قرار شد بره دنبال جیمین و باهم برن فروشگاه بعد از خرید خوراکی برن خونه جین.

"جیم کجایی؟"

...

"باشه پس مستقیم میام فروشگاه"

اهنگ نسبتا شادی گذاشت و شروع کرد به همخونی کردن باهاش،فروشگاه زیاد دور نبود و بعد از پارک کردن در جای مناسبی،جیمین رو دید و باهم وارد فروشگاه شدن.

بعد از کل‌کل هایی که برای انتخاب خوراکی ها کردن بالاخره بعد از نیم ساعتی گشتن تو فروشگاه خرید هاشون تموم شد و باهم سوار ماشین شدن.

"ته یه سوالی ذهنم رو درگیر کرده"

تهیونگ با چشمای درشت و براقش نگاهی یه جیمین انداخت و گفت:

"چیشده چیم؟"

جیمین نگاهش رو به تهیونگ که با کیوت ترین حالت ممکن درحال رانندگی بود و نوک زبونش از بین لب هاش بیرون بود،دوخت و لبخندی زد،بعد از مکثی گفت:

"اتفاقی بین تو و جونگ‌کوک افتاده؟"

تهیونگ شوکه نیم نگاهی به جیمین کرد و گفت:

"الان جدی ای هیونگ؟معلومه که نه!"

جیمین سری تکون داد و تهیونگ به سرعت پرسید:

"چی باعث شده این سوال رو بپرسی؟"

"جوی که امروز بینتون بود طوری بود که احساس کردم اتفاقی بینتون افتاده"

تهیونگ لب گزید و بلافاصله گفت:

"راستش نه نمیدونم،خودت که امروز بودی و همه چیز همونی بود که دیدی و اینکه باید با اخلاق من آشنا باشی جیمین،من واقعا اجتماعیم و شناخت خیلی زیادی از جونگ‌کوک ندارم به عنوان کسی که بارها باهاش ملاقات داشتم فکر میکنم عادی بود"

جیمین نیشخندی زد و با لحن پر تمسخرش گفت:

"آه البته که عادی بود یه فاکر لعنتی باهات لاس بزنه و بهت تاکید کنه غذا بخوری و توهم درکمال تعجب بهش گوش بدی!"

"وات د فاک جیمین؟من گرسنم بود پس طبیعیه که بخوام غذا بخورم!"

تهیونگ با چشمای درشتش و به تندی لب زد.

جیمین چشم غره ای بهش رفت و گفت:

"سعی نکن واسم تحلیل منطقی بیاری چون حتی اگه خودت نخوای رایحه برفت که بشدت امروز بوی تازگی میداد و البته گونه های سرخت،لوت میدن"

𝐎𝐧𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now