بسته شکلات هایی که خریده بود رو تو ماشین گذاشت و خودش هم سوار ماشین شد.با فکر کردن به تهیونگ و لبخند های مستطیل شکل پسر و چشمای براقش لبخندی رو لباش نشست و به سمت دانشگاه پسر راه افتاد.
حدود دوماهی از وقتی که تهیونگ خواست گفتار درمانی رو شروع کنه میگذشت و اون پسر واقعا از پسش براومد و حالا کمتر مواقعی از نوشتن برای گفتن حرف هاش استفاده میکرد و طی یه تصمیم غیر منتظره ای تهیونگ ترم تابستانه گرفت و دوباره رفت دانشگاه البته با تفاوت اینکه قوی تر از قبل شده بود و حالا حرف میزد.
تهیونگ روز به روز قوی تر میشد و سعی میکرد با مرگ خواهر کوچولوش کنار بیاد و همه اینا رو مدیون جونگکوک میدونست.
جونگکوک خیلی بهش کمک میکرد و براش حامی بزرگی بود،تو طول روز وقت بیشتری برای هم میذاشتن و جونگکوک میخواست بیشتر از تهیونگ بدونه و پسر از خاطرات کودکی و نوجوانیش میگفت و با صدای گوشنوازش جونگکوک رو غرق لذت میکرد و همینطور لکنتش کمتر و کمتر میشد.و به پیشنهاد جونگکوک قانع شد تا بعد از مدتها دوستاش و ببینه و همین باعث متهیر شدن پدر و مادرش و همینطور دوستاش شده بود.
خانم و آقای کیم خیلی خوشحال شده بودن که پسرشون از لاک افسردگیش کمی بیرون اومده و انگار دوباره پسرشون بهشون برگشته بود و از جونگکوک تشکر کرده بودن و همه اینا رو مدیون اون پسر میدونستن.
جونگکوک و تهیونگ شروع کرده بودن به قرار گذاشتن هر روز بیشتر از دیروز احساساتشون نسبت به هم بیشتر میشد و دو پسر از رابطه و عشق بینشون لذت میبردن.
و طی اتفاق ناگهانی وقتی اونا مشغول بوسیدن همدیگه تو آشپزخونه بودن آقای کیم مچشون و گرفت و این همهاشون رو گیج و متعجب کرده بود.
دو پسر به آقا و خانم کیم اعتراف کردن که همدیگه رو دوست دارن و باهم قرار میذارن و چیزی که پسرها رو تو بهت و شوک فرو برده بود جواب خانم کیم بود که گفته بود:
"این از همون اولش هم مشخص بود،تهیونگ به حرف هرکسی گوش نمیده و اینطور مطیع و آروم بودنش دربرار تو جونگکوک واقعا تعجب برانگیز بود و خب..میدونستم همه چیز بین شماها فرق میکنه و فراتر از دوتا برادرید."
و آقای کیم هم اضافه کرد:
"خب..مسلما هر پدر و مادری آرزوی نوه دار شدن رو داره و همینطور دیدن مستقل شدن بچههاش پس..نمیتونم بگم هیچ مشکلی ندارم اما وقتی شماها خوشحالید ماهم خوشحال میشیم و سعی کنید بیشتر مراقب همدیگه و رابطهاتون باشید چون همه آدما با همجنسگراها کنار نمیان و شماها هم مثل همهی آدما قراره سختی بکشید پس براتون آرزوی موفقیت و خوشحالی میکنم."
و البته خانواده جونگکوک زودتر از اینها فهمیده بودن و اتفاق جالبی براشون رقم نخورده بود،مادر جونگکوک تونست پسرش رو زودتر درک کنه و به تصمیمات پسرش احترام بذاره و برادر بزرگتر جونگکوک کمی درهم بنظر میرسید و فقط با گفتن اینکه" هرچیزی که خوشحالت میکنه رو انجام بده تو همیشه حمایت منو داری جونگکوک" خیال پسر کوچیکتر رو راحت تر کرده بود.
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤ᵏᵒᵒᵏᵛ
Nouvellesاز اسمش مشخصه،وانشات بوکه که قراره وانشات و یا چندشاتی های زیادی از کوکوی آپ کنم:)🍷⛓️🔞 𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕: 1400/3/27 𝑩𝒚: 𝑲𝒊𝒎-𝑨𝒖𝒓𝒐𝒓𝒂