"پسر خونده ات رو! کیم تهیونگ!"
همشون با بهت و تعجب به جونگکوک زل زده بودن،حتی تهیونگ.
پسر ارشد کیم اخم غلیظی کرد و با صدای بلندش گفت:"متوجه ای داری چی میگی؟"
جونگکوک دست به سینه به صندلی تکیه داد و با پوزخند گوشه لباش گفت:
"اره! خواستهام کاملا واضحه و منم جدیام،پسرت رو میخوام کیم"
کیم بزرگ با اخمش از پشت میز بازی بلند شد و با عصبانیت گفت:
"دیگه داری از حدت خارج میشی!"جونگکوک نفس عمیقی کشید و اخمی کرد و گفت:
"حواست باشه کجایی و واسه کی صدات و میبری بالا! نظر هردومون بود که واسه این بازی شرط مشخصی نداشتیم باشیم پس...کاملا منطقیه که خواسته ام رو بگم!"
"چرا باید چنین چیزی بخوای؟ پسر من وسیله نیاز جنسیت نیست و میتونی هرکسی که میخوای رو زیر خودت بکشونی،دور پسر من و خط قرمز بکش!"
جونگکوک آهسته پلکی زد و از پشت میز بلند شد و با قدم های ارومش میز رو دور زد و اینبار روبروی کیم بزرگ با فاصله کمی وایستاد و با چشمای بیحسش گفت:
"من هرکاری که بخوام میکنم و خودتم میدونی تلاشهات بیفایدست! پسرت رو میخوام و به دستش میارم...به هرنحوی!"
"فکرشم نکن که همچین اجازه ای بدم! حاضرم تمام دارایی هام رو بدم اما دور تهیونگ رو خط بکش!"
جو متشنج بنظر میرسید و جیمین مهمون هارو به وردی راهنمایی کرد و همشون رفته بودن و حالا بجز یونگی،کیم بزرگ و پسر ارشدش و تهیونگ کسی اونجا نبود،جیمین اشاره ای به بقیه بادیگاردها کرد و بهشون سپرد حواسشون رو جمع کنن.
تهیونگ که حالا ساکت بود و با چشمایی که هیچ حسی رو القا نمیکردن بهشون زل زده بود،اینبار با صدای بلندش بین بحث پدرش و جونگکوک و برادر خونده اش پرید و گفت:
"من یه کالای لعنتی نیستم که بخاطرم بحث میکنید تا بخواید معامله کنید..! برید بیرون همتون!"
پدرش با اخم به تهیونگ زل زد و گفت:
"میخوای چه غلطی بکنی هان؟ متوجه ای که اون عوضی چی میخواد؟"
تهیونگ اینبار با عصبانیت و چشمایی که رگه هایی قرمز از عصبانیت داشتن به پدرش زل زد و گفت:
"خودت چی هوم؟ الان داری مثلا ادای پدر هایی رو درمیاری که بچشون براشون مهمه؟ مگه خودت ازم برای نفع هات استفاده نکردی؟ از هرلحاظی استفاده شدم و تنها یه ازدواج زوری و یا وسیله جنسی بودن مونده که همینم داره صورت میگیره! جوری تظاهر نکن که من برات مهمم یا همچین چیزی...توهم دنبال منفعت خودتی...همتون همینید!"
پدرش با اخم بهش زل زده بود و جونگکوک دست به سینه به میز تکیه داده بود و یونگی و جیمین از اتاق خارج شده بودن.
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤ᵏᵒᵒᵏᵛ
Kurzgeschichtenاز اسمش مشخصه،وانشات بوکه که قراره وانشات و یا چندشاتی های زیادی از کوکوی آپ کنم:)🍷⛓️🔞 𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕: 1400/3/27 𝑩𝒚: 𝑲𝒊𝒎-𝑨𝒖𝒓𝒐𝒓𝒂