ناباور خندید و سرش رو به طرفین تکون داد و از پله ها بالا رفت.
در اتاق مهمان رو باز کرد و فهمید تهیونگ اونجا نیست پس رفته تو اتاق خودش.نزدیک در شد و تقه ای به در زد و گفت:
"تهیونگ؟عزیزم خوبی؟"
تهیونگ با قلبی که تند میتپید اشک تو چشماش جمع شده بود.صدای جونگکوک باعث میشد بیشتر قلبش و گرگش بیقرار بشن.
"من واقعا متاسفم بی اجازه بوسیدمت قسم میخورم اتفاقی بود،فقط خواستم صدات کنم تا بهت بگم میخوام ببوسمت اما نمیدونم اتفاقی لبام به لبات برخورد.متاسفم برفکم"
صدایی از تهیونگ نمیشنید و واقعا داشت کم کم نگران میشد.
"میشه لطفا در رو باز کنی بزاری بیام تو و باهم حرف بزنیم؟"
چند دقیقه ای صبر کرد و بازم هیچ صدایی نشنید و اینبار عصبی گفت:
"تهیونگ بزار بیام تو وگرنه این درو میشکنم"
لحظه ای بعد در اتاق باز شد و جونگکوک رفت داخل،تهیونگ رو دید که گوشه پاتختی کز کرده و داره گریه میکنه.
شوکه جلو رفت و گفت:
"تهیونگ؟لطفا!چرا گریه میکنی عزیزدلم؟"
"چرا؟چرا میخواستی منو ببوسی؟"
تهیونگ با صدای لرزونش پرسید،جونگکوک دم عمیقی گرفت و گفت:
"چون میخواستم از چیزی که مدتها مشکوکم کرده بود مطمئن بشم،میخواستم بفهمم واقعا جفتمی یا نه!"
تهیونگ با چشمای پرش به جونگکوک زل زد و گفت:
"چرا؟که چی بشه؟تو جفت نمیخوای پس چرا اینکارو باهام کردی؟"
جونگکوک اخمی کرد و گفت:
"کی گفته من جفت نمیخوام؟"
"چون تو یه فاک بوی لعنتی ای!حتی آخرین باری که قرار بود ما دور هم باشیم تو نیومدی و فهمیدم که سر از بار در آوردی و حدس بزن چی؟وقتی اومدی بوی گند یه امگای دیگه رو میدادی مشخصه که رفته بودی سکس کرده بودی و بعدش پیدات شد!"
"اینکه من یه فاک بوی بودم درسته اما اینکه آخرین بار با یه امگا خوابیدم اشتباهه!"
تهیونگ عصبی خندید و گفت:
"و من چرا باید باور کنم؟فکر کردی من خرم؟دارم بهت میگم بوی یه امگای دیگه رو میدادی و آدمی مثل تو دقیقا چرا و به چه منظوری میره بار؟"
جونگکوک با اخم داشت به تهیونگ گوش میداد،اون امگا ندونسته داشت قضاوتش میکرد و جونگکوک واقعا از همچین چیزی متنفر بود!
"دست از قضاوت کردن من بردار و ازم دلیل بخواه!دلیل بخواه که چرا یه فاک بوی لعنتی بودم و چرا رفتم بار و چرا بوی یک امگا رو میدادم!چرا وقتی چیزی نمیدونی داری قضاوتم میکنی هوم؟تو چی؟پنج روز تمام به هر دلیلی منو میپیچوندی و غرورمو خورد میکردی!تو خودت میدونستی من آدمی نیستم که بخواد دنبال کسی راه بیفته حواسش بهش باشه و لبخند بزنه!اگه دنبالت اومدم پس بدون جایگاه خاصی پیشم داشتی که اینکارو کردم!"
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤ᵏᵒᵒᵏᵛ
Short Storyاز اسمش مشخصه،وانشات بوکه که قراره وانشات و یا چندشاتی های زیادی از کوکوی آپ کنم:)🍷⛓️🔞 𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕: 1400/3/27 𝑩𝒚: 𝑲𝒊𝒎-𝑨𝒖𝒓𝒐𝒓𝒂