𝐹𝑖𝑓𝑡ℎ 𝐺𝑙𝑎𝑛𝑐𝑒

1.2K 292 304
                                    

|𝚂𝚘𝚗𝚐: титры 𝚋𝚢 𝚓𝚘𝚗𝚢|

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

|𝚂𝚘𝚗𝚐: титры 𝚋𝚢 𝚓𝚘𝚗𝚢|

|Warning: این پارت شامل توصیفاتی طولانی از مسائل روانی، توهم و شوک درمانی، اتاق سفید و...میشه، اگر روحیه ی حساسی دارید اسکیپش کنید و ادامه ندید|

خون،
غلیظ و بد طعم با بویی مشمئزکننده.
خون،
مایع حیات بخش زندگی لعنتی. چقدر طول می‌کشید تا بریدن شاهرگ به سیاهی رفتن چشمها و سرد شدن بدن ختم بشه؟، رگ کاروتید یا رقص تیغ روی آشیل پا، خون مثل رود جاری می‌شد و روح سیاهی که برای بیرون اومدن از بدن فانی و متعفن انسان بی‌صبر بود و وحشیانه فریاد به سر میداد تا با هر برون‌ریزی خودش رو یک قدم به آزاد شدن نزدیک تر بکنه!.

سیگار باریک لای انگشتهای زخمیش سوخت و پسر موهای سیاه خیسش رو با حرکت سر بالا فرستاد و گارد آبی رنگی که هنوز روی لثه‌هاش نشسته بود با نوک زبون بالا کشید و بعد هم محکم به بیرون تف کرد؛ خون انباشته شده توی دهنش به بیرون پاشیده شد و دهنش طعم آهن زنگ‌زده گرفته بود؛ خون تنها چیز زیبایی بود که از دهنش بیرون اومده بود. میخواست بلند بخنده، جلوی آینه ی چرک گرفته ی توالت اتاق، زیر نور کم، به صورتش خیره بشه و با صدای بلند بخنده تا ترکیب سفیدی دندونهاش رو با رد قرمز خون دنبال کنه؛ خون از لثه های صورتیش روی دندونهای جلوییش لبریز میشد و خون از فاصله ی میلی‌متری بین دندونهاش عبور میکرد.

خون شیطان بود
خون خودِ خدا بود،
خون از درون رگهاش رو می‌گزید و برای بیرون اومدن از روزنه ای به مغز دیوونه ش التماس میکرد.

جونگکوک با کوبیدن سرش به دیوار بلند زیر خنده زد و پلکهاش رو روی هم فشرد! اگر همین الان و پای همین دیوار شاهرگ گردنش رو محکم با دو انگشت فشار میداد و از خلسه ی بوجود اومده توی بدنش برای کشیدن اون بافت لزج از کاسه ی چشم‌هاش استفاده میکرد قوی بودن چه کسی به اثبات می‌‌رسید؟. خدایی که زندگی میداد یا انسانی که زندگی میگرفت؟

تف به اون عظمت غیرقابل وصفی که با یک مایع سرخ متعفن به بازی گرفته میشد.

:«فاک.»زیرلب غرید و صدای خش‌دارش توی چهاردیواری نمور زیرزمین طنین‌ انداخت. از بند انگشتهاش خون جاری، و از بینیش هم به طرز احمقانه‌ای آب براه افتاده بود. مجرای تنفسیش با بوی گند علف سنگین شده بود و قفسه ی سینه ش هنوز از شدت مشتی که خورده بود تیر می‌کشید؛ از درون کسی بهش التماس میکرد تا کمتر بی‌انصاف باشه و بیشتر به دیوار پشت‌سرش توجه کنه! "ببینش جونگکوک! ببین چقدر سفیده! خوب نگاهش کن! به نظرت اگه با خون بیرون زده از سرت تزئین بشه بهتر بنظر نمی‌رسه؟"

-𝐓𝐇𝐈𝐒 𝐈𝐒 𝐌𝐄 𝐓𝐑𝐘𝐈𝐍𝐆-Onde histórias criam vida. Descubra agora