𝑆𝑖𝑥𝑡ℎ 𝐺𝑙𝑎𝑛𝑐𝑒

1K 246 174
                                    

|𝚂𝚘𝚗𝚐: 𝙱𝚒𝚐𝚐𝚎𝚛 𝚝𝚑𝚊𝚗 𝚝𝚑𝚎 𝚠𝚑𝚘𝚕𝚎 𝚜𝚔𝚢 𝚋𝚢 𝚃𝚊𝚢𝚕𝚘𝚛 𝚂𝚠𝚒𝚏𝚝|

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

|𝚂𝚘𝚗𝚐: 𝙱𝚒𝚐𝚐𝚎𝚛 𝚝𝚑𝚊𝚗 𝚝𝚑𝚎 𝚠𝚑𝚘𝚕𝚎 𝚜𝚔𝚢 𝚋𝚢 𝚃𝚊𝚢𝚕𝚘𝚛 𝚂𝚠𝚒𝚏𝚝|

نفس های عمیق،
پچ‌پچ‌های آرومی که از جایگاه تماشاچی‌ها به گوش می‌رسید و در سکوت حرف‌الود استیج درون مردمکهای مضطرب بچه هایی که مرتب، پشت یک میز مستعطیلی و طویل نشسته بودند منعکس می‌شد.
جلوی تک‌تک بچه ها، یک کتاب با جلد قهوه ای و وینتیج قرار گرفته بود. درواقع درون کاغذهای کاهی کتاب، متن پی‌اسی که تمام مدت مشغول تمرینش بودن چاپ شده و حالا قرار بود تا نمایشنامه خوانی ای قوی در مقابل چشم‌ تماشاچی‌هایی که صندلی‌های تماشاخانه ی آگست‌ویلسون رو پُر کرده بودند، به اجرا گذاشته بشه.

درون تاریکی نسبی استیج، درحالیکه همگی پلک روی هم گذاشته بودند و چیزی جز صدای نفس‌های عمیقشون به گوش نمی‌رسید؛ قدم های محکم و مغرورانه ی اندرو لارسن روی استیج طنین انداختند و لحظه ای بعد، با نشستن مرد روی صندلی پیانوی بزرگ سیاه رنگ، نور‌های زرد درون حباب های شیشه ای روشن شدن. لامپ‌های که مثل ریسه هایی ستاره‌مانند بالای میز مستعطیلی آویزون شده و درست به شکل ساقه های پُر پیچ و تاب پتوس تا روی زمین و کنار پاهای اندرو لارسن و پایه ی پیانو تزئین شده بودند. استیج حالا به آبشاری از گردستاره های زرد رنگ مزین شده بود و با روشن شدن آخرین لامپ، انگشتهای لارسن سی و چهار ساله روی کلاویه های پیانو به رقص دراومدند.

مرد شروع به نواختن کرد، انگار که با هر حرکت باارزش انگشتهاش روی جسم لطیف پیانو داستانی رو روایت میکنه.
مرد شروع به گفتن یک قصه کرد. قصه ای از یک زن زیبا و بلند قد که به انتظار رسیدن معشوقش در یک ایستگاه قطار ایستاده، قطاری که هرگز قرار به اومدنش نبود، هرگز قرار به رسیدنش نبود.
از جایی که زن ایستاده بود، جایی میون برف و تک‌درختی با شاخه های خشک و فرسوده همه چیز حتا خورشید وسط آسمون هم سرخورده و تیره به نظر می‌رسید.
انگار که در جایی وسط قلب زن، کسی مُرده بود.

با گذشت یک دقیقه از تک‌نوازی میخکوب کننده ی لارسن، بچه ها به نوبت کتاب هایی رو که مقابلشون قرار گرفته بود با طمأنینه باز کردند. پیانو همچنان به ربودن هوش از سر تماشاچی‌ها ادامه می‌داد و اندرو لارسن با نوازش دستهاش به روی بدن بهشتیِ سازش چشمهایی رو که مطمئن بود روی استیج قفل شدن به ایستگاهی مه‌آلود با ریل‌های پوسیده برد.

-𝐓𝐇𝐈𝐒 𝐈𝐒 𝐌𝐄 𝐓𝐑𝐘𝐈𝐍𝐆-Donde viven las historias. Descúbrelo ahora