𝘊𝘩𝘢𝘱𝘵𝘦𝘳 1

722 94 15
                                    

بومگیو با استرس به حرکاتش سرعت داد و بعد از رد
شدن از کلی صندلی غیر قابل استفاده به اتاق کوچیک
ته سالن رسید و بعد اینکه وارد شد در و بست و پشتش
صندلی ای گذاشت تا اینکه در بازه به چشم نیاد،هرچند‌
کمتر کسی به اونجا میومد ولی بازم اون بومگیو‌ بود
نمیتونست اجازه بده کسی بفهمه داره دقیقا چیکار میکنه،کاری که الان داشت انجام میداد برای خودش
شبیه یه سرقت بزرگ بود.
البته این "سرقت بزرگ" برداشتن دفترچه‌‌‌‌ای که کاور چرم مشکی داشت و روش با فونت ساده‌ و نقره‌ا‌ی رنگی کلمه 𝘋𝘪𝘢𝘳𝘺 حک شده بود و به نظر میومد دفترچه خاطرات کراشش باشه از توی کیف کراشش بود.
با باز کردن دفتر اولین چیزی که به چشمش خورد
ایکن های کوچیک پرینت گرفته شده بالای صفحه‌ی
اول بود،ایکن ها به هم ربط زیادی نداشتن‌ ولی برای
بومگیو زیادی قشنگ بودن،در حقیقت بطری شراب ۱۹۸۸ در کنار کتاب های قدیمی و استیکر yaoi و ایکن سیگار مالبرو و کلمه‌ی سایکو به ژاپنی در کنار هم قرار داشتن،جمله هایی که لیریکس اهنگ به نظر میومدن
و یه نقاشی کوچیک و بعد سه تا صفحه کامل که با
مانگای گیون پوشیده شده بودن.
و بالاخره رسید به اولین صفحه ای که داخلش نوشته پیدا کرد‌،
"خیلی خب هی لایلیک،اسمت مورد پسندم نیست مثل خودت،اه خدا من فقط دچار یک اجبار غیر قابل توضیح شدم امیدوارم برخلاف این شروع بد زمانای خوبی رو باهم بگذرونیم‌-اوه
من فقط کانگ تهیونم یه پسر عادی بدون هیچ نکته‌ی خاصی،از زخمی شدن توسط اسکیت بوردم و فکر کردن به اون پسر ذوق زده میشم و این تمام چیزیه که نیازه تا بدونی"

با لبخند داشت جمله های ساده رو میخونید تا جایی که رسید به قسمت فکر به اون پسر،وجودشو حس بدی
پر کرده بود.
ورق زد و صفحه بعدی رو اورد.
13th,may,22
"من دیشب اونو بوسیدم،البته توی خوابم ولی همینم ولی برای من زیادی زیباست قبلا حتی همچین خوابی رو هم ندیده بودم"
با نگاه کردن به تاریخ که خیلی از الان فاصله نداشت اخم ریزی کرد و صفحه بعد رو اورد.
18th,May,22

لایلیک عزیز،من دارم مغزم رو گم میکنم-در حقیقت احساس خستگی جسمی مداوم دارم،
خدای من دلم میخواد گریه کنم اما اشکی ندارم.
هرچی..ِلئو..راستش اون پسر خیلی زیبا و با ملاحضه است اونقدری که باعث میشه با خودم میگم کاش رویای خودمو نداشتم"
پاهاشو تو بغلش جمع کرد و صفحه بعد رو اورد
24th,May,22-00:04

"Dear diary..

من امروز اونو بوسیدم،این دفعه توی خواب نبود،در واقعیت بوسیدمش..بعد از یه بغل طولانی؛
من حس کردم چطوری بود اما مثل تصوراتم دستم تا یه ساعت روی لب هام نبود،احساس میکنم دیگه علاقه‌ی زیادی بهش ندارم،من برای به دست اوردنش هیچ تلاشی نکردم اما اینو نمیخوام،من نمیخوام احساساتم نسبت به اون از بین بره
اون پسر شبیه یه رویاست"
صفحه بعدی رو اورد اینبار متوجه یه متن قرمز زیر نوشته‌‌ شد‌.
31th,may,22

Clock Alarm.Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang