20 | آخرین و تنها شب

1K 74 40
                                    

"لاو قبل از خوندن وُت یادت نره"

| فلش بک |

*جونگ کوک*

بعد از اینکه دیروز به سومین اعتراف کردم

امروزو به عنوان اولین قرارمون انتخاب کردیم

از اونجایی که من برای قرار گذاشتن فعلا یه کمی بی تجربه ام

و شایعاتی که ممکنه به خاطر دیدن ما دو تا با هم پخش بشه

تصمیم گرفتیم اولین قرارمون توی خونه من باشه...

خوشبختانه امروز خیلی زود کارم تموم شد و تونستم به موقع برای تمیز کردن خونه و آماده کردن غذا برسم

تو آشپزخونه در حال آشپزی بودم
یاد دیشب افتادم که اومده بود تو استودیوم و میخواستم به خونم دعوتش کنم...

+میای خونم با هم رامیون بخوریم؟

یه مشت محکم نثار شونم کرد و با گفتن (منحرف) خواست ازم دور بشه که بلند خندیدم و از پشت بغلش کردم
بوسه ای روی شونش زدم

+واقعا باورم نمیشه الان اینجایی
تو بغلمی
باورم نمیشه که قبولم کردی و توام منو دوس داری

به سمت خودم برگردوندمش و بوسه آرومی روی لباش زدم و دوباره کشیدمش تو آغوشم...

.
.
.

با صدای زنگ فهمیدم سومین رسیده و از فکرام در اومدم

در رو باز کردم و با دیدنش لبخندی به پهنای صورتم زدم که اونم متقابلا لبخند خجالتی بهم زد

_دیر که نکردم؟

+خیلیم به موقع رسیدی

دیگه نتونستم تحمل کنم جلو تر رفتم و دستمو دور کمرش انداختم و به خودم نزدیکش کردم که سرشو انداخت پائین

+آیگووووو کیوتی الان داری از من خجالت میکشی؟

آروم لب زد

_نه

+خب خوبه

همونجوری که تو بغلم بود کشیدمش تو خونه و با دست آزادم درو پشت سرمون بستم

دستمو زیر چونش گذاشتم و سرشو آوردم بالا
که خیره شده به چشمام

+همیشه تو چشمام نگاه کن
وقتی کنارمی حتی یه لحظه ام دیدن چشماتو ازم دریغ نکن

انگار دوباره خجالت کشید که چشماشو بست
روی چشماشو بوسیدمو محکم بغلش کردم

+اومو کیوتی
تو نمیگی من گشنمه و تو انقدر خوردنی ای که ممکنه بزارمت لای نون و بخورمت؟

چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد
یه خنده نخودی کرد و دستاشو گذاشت روی صورتش

_عاااا جونگ کوکا اینجوری نکن

Liar | CompletedWhere stories live. Discover now