اون شب هردتامون از صدای بلند موزیک و شلوغیه تالار خسته شده بودیم.
پس یواشکی باهم رفتیم باغ توی حومه ی شهر پدرت
اون باغ پر از گل های رز رنگی بود
و مخصوصا ابی.
گفتی رنگ ابی رو دوست داری؛بخاطر همین وقتی میای کمک پدرت بیشتر گل های رز رو ابی رنگ میکنی
چندتا چیز دیگه راجب گل ها که درست متوجه نمیشدم هم گفتی؛
تنها چیزی که از اون حرفات یادمه اینه که توی کل این سال ها فقط ۵ تا گل رز آبی وجود داشته؛و بعد از پژمرده شدن همشون انسان ها گل های رز سفید رو با مواد شیمیایی آبی میکنن...بخاطر همینه که رز ابی از همه ی گل ها زودتر پژمرده میشه؛ولی توی همون مدت زمانی که زندهست به قشنگ ترین نحو میدرخشه.
YOU ARE READING
𝙈𝙮 𝘽𝙡𝙪𝙚 𝙍𝙤𝙨𝙚
Fanfiction"میدونستی وقتی روی کارت تمرکز کردی ناخوداگاه لب پایینت رو جلو میدی رز آبیه من؟" couple:Taekook genre:Mini ficfion/romance/-sad end-!