Cry

156 25 0
                                    

مجبور شدم بعد شام حقیقتو راجب کبودی های روی بدنم بهت بگم.
و تو با غمی که تاحالا ندیده بودم بهم خیره شدی
که با تموم شدن حرفم اولین قطره اشک از چشمهات فرو ریخت
در اسیب پذیر ترین حالت ممکن بودی
محکم بغلم کردی...بهم گفتی همه چیز درست میشه اگه به پلیس بگم مورد خشونت خانگی قرار میگیرم...ولی من دنبال دردسر نبودم
تا وقتی میتونستم تورو ببینم هیچ چیز دیگه ای مهم نبود.

𝙈𝙮 𝘽𝙡𝙪𝙚 𝙍𝙤𝙨𝙚Where stories live. Discover now