اون شب غروب افتاب رو از ساحل باهم تماشا کردیم.
هیچکدوم دلمون نمیخواست بریم خونه
چون میدونستیم قراره هردومون توی دردسر بزرگی بیوفتیم.
برای اینکه مدت زمان بیشتری رو باهم سپری کنیم تا خونه همراهم اومدی
قطعا بهترین پیاده روی عمرم بود
وقتی رسیدیم برای اخرین بار به چشمای درشت و پاکت خیره شدم.
قرار شد فردا طرفای غروب همو توی خونه متروکه نزدیک گلخونه تون ملاقات کنیم
لبخندی بهم زدی که با دنیا عوضش نمیکنم.
میدونستی وقتی وقتی میخندی چقدر شبیه خرگوشا میشی؟
ESTÁS LEYENDO
𝙈𝙮 𝘽𝙡𝙪𝙚 𝙍𝙤𝙨𝙚
Fanfic"میدونستی وقتی روی کارت تمرکز کردی ناخوداگاه لب پایینت رو جلو میدی رز آبیه من؟" couple:Taekook genre:Mini ficfion/romance/-sad end-!