Apocalypse

161 24 3
                                    

اونا هنوز نمیدونن ما تو رابطه ایم؛
چند وقتیه که اسمم توی قسمت گمشده های روزنامه هاست
نمیدونم چطور باید از پدر و مادرت تشکر کنم که گذاشتن اینجا بمونم
هنوز هم باهم به گلخونه پدرت میریم
البته چون کسی نباید منو ببینه فقط بعضی روز ها باهاتون میام تا چیزی مشکوک بنظر نرسه
بعد از اونجا همیشه ی شاخه گل‌ رز آبی که خودت رنگ کردی برام میاری تا نشون بدی به یادمی؛
حداقل هرشب توی بغل من میخوابی و از روزت و علایقت بهم میگی
منم‌ همونطور که موهاتو نوازش میکنم به حرفات گوش میدم
بلاخره میدونم زندگی کردن و خوشحال بودن یعنی چی.
بیشتر از هرچیزی توی این دنیا دوستت دارم...رز آبیه من!

𝙈𝙮 𝘽𝙡𝙪𝙚 𝙍𝙤𝙨𝙚Where stories live. Discover now