هوسوک هیچی نگفت فقد تماس رو قطع کرد
با آستین لباس اشکهاش رو پاک کرد روی مبل دراز کشید
یاد اون زمان افتاد
زمانی که هنوز با یونگی ازدواج نکرده بود
اون موقع یونگی نمیتونست بهش بگه چیکار کنه چیکار نکنه و هوسوک با خیال راحت مسابقه میداد بدون ترسیدن از اینکه اگ یونگی بفهمه باید چیکار کنه
روز ازدواجشون یونگی موقع خوندن عهدنامه ی خودش بدون اطلاع هوسوک مطلبی رو اضافه کرد
اون خط هنوزم بدون کم و کاستی مثل پاندول ساعت تو ذهن هوسوک به صدا در میومد
"من عاشق توام جانگ هوسوک ولی فقد با یک شرط با تو ازدواج میکنم، حق نداری دیگه پاتو تو پیست مسابقه بزاری"
هوسوک میتونست بگه اون لحظه سخت ترین لحظه زندگیش بود
باید بین یونگی و اتومبیل رانی یکی رو انتخاب میکرد
البته که انتخابش یونگی بود ولی آخه به چه قیمت ،کنار گذاشتن تنها هدف و آرزوش؟
قبول کرد و تا یک سال سراغ هیچ مسابقه ای نرفت
ی روز لب خونشون وقتی داشت از مطب برمیگشت اعلامیه ای دید
برای مسابقات ماشین سواری اسم نویسی میشد
شانسش رو امتحان کرد
بارها و بارها با یونگی در موردش صحبت کرده بود و بلخره اجازه ورود به مسابقه رو ازش گرفت
مسابقه بین کمپانی های مختلف بود و هوسوک تو کمپانی پدر دوستش ثبت نام کرده بود
تمامی مراحل رو با گرفتن مقام اول پشت سر میذاشت
رسیدن به مسابقات استانی
قوی ترین رقیبش اهل شهری به اسم پاجین بود
شنیده بود حتی اگ نزدیکشم بشی با ماشینت منفجر میشی
هوسوک فکر میکرد همش شایعس
یونگی به شدت نگران بود مثل همه مسابقه های هوسوک روی نیمکت کنار پارکینگ نشسته بود
پاهاش مدام بالا و پایین میشد استرس شدیدی داشت انگار تو دلش اعضای بدنشو مشت و مال میدادن
مسابقه شروع شد و تو دور سوم زمانی که هوسوک داشت به مقام اول میرسید متوجه نقص فنی تو ماشینش شد
میدونست ی جای کار میلنگه چون ماشین تا قبل از مسابقه چکاپ کامل شده بود و هیچ مشکلی نداشت ولی الان..
هیچ کاری نمیتونست بکنه فرمول قفل کرده بود مطمعن بود دستکاری شده
سرعت ماشین انقد زیاد بود که نمیتونست ازش بپره بیرون
تو بدترین شرایط بود و چیزی ک این شرایط ر و بدتر میکرد پیچ بود..
میدونست نمیتونه کاری بکنه پس در حالتی قرار گرفت که کمترین ظربه بهش وارد شه
ماشین هوسوک کامل در دید راس یونگی بود و با نپیچیدن هوسوک هر لحظه بیشتر دل یونگی خالی میشد و وقتی دید هوسوک نمیپیچه بلند اسمشو صدا زد نمیدونست واسه ی چی اینکارو کرده فقد بدون توجه به بقیه آمبولانس پیست رو خبر کرد و بوممممم
صدای برخورد ماشین هوسوک با دیواره ی پیست چاقویی بود که قلب یونگی رو تیکه تیکه میکرد
آروم لب زد
*هوسوک..----
هشتگ خماری✌🏽😂😂
شانس آوردید که تموم شده و فقط پشت هم دارم اپ میکنم و گرنه تا سه هفته عمرا پارت بعدشو میذاشتم😂
YOU ARE READING
paradox
Fanfiction-هوسوک مواظب خودت باش من هر لحظه موقعیت ماشین رو چک میکنم ،متاسفانه اگ خطا کنم اون گربه وحشی با اون سربازای دورش تکه پارم میکنن هوسوک خنده ای کرد و به یونگی که با ده تا سرباز همراه خودش که با لباس نظامی به دیدن مسابقه اش اومده بود نگاهی انداخت -درو...