هوسوک دنده رو عوض کرد و از خط پایان رد شد
جیغ و هورای تماشاچیان به یک باره اوج شدیدی گرفت و باعث شد صدای داور محو بشه
هوسوک همچنان به روندن اتومبیل ادامه داد تو جاده صاف تیکاف تیزی رفت
همه از حرکت نمایشیش به شور و هیجان افتادن و تشویق هاشونو بیشتر کردن
اتومبیل رو به پارکینگش برد و به محض پیاده شدن خودشو در محاصره اغوش شخصی دید
-وای هوسوک داشتم میمردم، حالت خوبه عزیزم؟
هوسوک خنده ای قلبی کرد و پیشونی یونگی رو بوسه زد
-خوبم خوبم گربه ی ملوس
-آهای جناب جانگ من افسر چهارم پیاده نظام این کشور ام ،گربه ملوس؟؟؟
-جناب مین تو افسر سی و چهارمم باشی برای من بازم ی گربه ی ملوسی
-خیلی خب حالا شلوغش نکن بوس منو بده بیاد
هوسوک اروم لبای یونگیش رو با بوسه تزئین کرد
-اههههه بردارین ببرین تو هتل این آشغال کاریاتون رو
-ولشون کن ته ،هرکی ندونه تو یکی خوب میدونی که یونگی چقد نگران بود ،الان هوسوک باید براش جبران کنه
-باشه باشه جیمین مدافع یونسوک
-ته ته شی ساعت چنده
-هفت چطور
-مگ هشت جلسه معارفه شرکت نیست؟
-خب که چ.....فاکککککک دیرم شددددد
جیمین و جونگکوک به حواس پرتی تهیونگ میخندیدن بعد از چن لحظه یونسوک هم بهشون پیوستند
-به خودتون بخندید ،جونگکوک شی خدمت توام بعدا میرسم
-تو جلست دیر شده تقصیر منه
-بعله چون تو منشی منی باید زودتر اطلاع بدی
-ته به جا اینکه با کوک دعوا کنی برو شرکت
تهیونگ دست جونگکوک رو گرفت و از پارکینگ خارج شدن
یونگی تک خندی زد و گفت
-از دست این دو تا ،عین پت و مت میمونن
-جیمین تو نمیری؟
-جیمین برا چی بره؟
-افسر چهارم، جیمین یکی از سهامداراس
-جدا؟
جیمین سر تکون داد
-من علاوه بر اینکه سهامدارم معاون شرکتم هستم
-خب اینو دیگ منم نمیدونسم
-الان دیگ میدونید
-پس برو تا دیرت نشده
-باشه فعلا، کاراتون رو ببرید داخل هتل نیام ببینم اینجا رو به گند کشیدینا
ـجیمین شی مثل پدربزرگا حرف میزنی
-پدربزرگ شوهرته
-چیکار به من دارید گربه کوتاه تر از من پیدا نکردید؟؟
هوسوک از لحن یونگی به خنده افتاد و اونو در اغوش گرفت
-ای خدا گوگولییی
-در هر صورت از من گفتن بود و در ضمن یونگی شی حواست باشه به خاطر این گوگولی بازیا به گا نری
یونگی صورت جدی به خودش گرفت
-دوبار بهتون خندیدم پرو شدین دیگ نمیشه جمعتون کرد
هر دو پسر مقابل یونگی بهش میخندیدن
-من دیگ رفتم مواظب خود..
-هوسوک شی میخوان جوایز رو اهدا کنند همه منتظر شمان
همه با صدای یکی از کارکنان پیست از خنده افتادن و حواسشون رو به اون مرد دادن
-اوه به کل مسابقه رو یادم رفت ،الان میام .یونگی برو رو صندلیت بشین بم افتخار کن افرین
و بعد با جیمین خدافظی کرد و از پارکینگ خارج شدتو جایگاه اول ایستاد با غرور سرش رو بالا اورد و کاپ قهرمانی رو کنارش گرفت
-به دوربین لبخند بزنید
هرسه برنده لبخندی تحویل شی ثبت کننده خاطرات دادندر خونه رو باز کردن و همونجور که با لب های هم بازی میکردن وارد شدن و به سمت اتاق رفتن
یونگی هوسوک رو بلند کرد تو هوا به بوسه زدناش ادامه داد
صدای بوسه هاشون سکوت داخل خونه رو راهی مسافرت میکرد
با گذاشته شدن هوسوک روی تخت ،یونگی به ترقوه هاش حمله کرد و لباس اون الهه درخشان رو از تنش جدا کرد و باعث بیشتر پخش شدن پرتو های نورانی از بدنش شد
هوسوک در تلاش برای دراوردن لباس های یونگی بود
اون دو ،شب طولانی پشت سر گذاشتن به زندگی کنار هم ادامه دادن----
اندددد🥺
کوتاه و مختصر بود😂
اوه راستی در مورد اون فیلمی که از تمرین هوسوک ب یونگی رسیده بود باید بگم که کار یون سول بود😂
خب امیدوارم دوس داشته باشین چون پارادوکس تموم شد و اینکه من اسمات نمینویسم ب دلایل شخصی
اره همین دیکه
اگه دوس داشتین به بقیه داستان هامم سر بزنید😁
YOU ARE READING
paradox
Fanfiction-هوسوک مواظب خودت باش من هر لحظه موقعیت ماشین رو چک میکنم ،متاسفانه اگ خطا کنم اون گربه وحشی با اون سربازای دورش تکه پارم میکنن هوسوک خنده ای کرد و به یونگی که با ده تا سرباز همراه خودش که با لباس نظامی به دیدن مسابقه اش اومده بود نگاهی انداخت -درو...