-چی ..نه ..نه نه یونگی خواهش میکنم ،میدونی چقد نزدیک شدم؟؟...لطفا خواهش میکنم ،التماست میکنم
-نه، لطفا برو سراغ کار دیگ
هوسوک دوباره مونده بود بین دوراهی، عشق یا هدف
و باز این پارادوکس سراغش اومده بود
ولی این بار دلش نمیخواست هدفشو از دست بده
-یونگی خودت خوب میدونی چقد دوست دارم و میدونی نمیتونم بدون تو زندگی کنم، پس لطفا کاری نکن مجبور شم ازت طلاق بگیرم ،من بهترین راننده کره جنوبیم و اگ نزاری تو این مسابقات شرکت کنم ازت طلاق میگیرم و بازم راهمو به پیست مسابقه باز میکنم
پس بهتره وقتی کنارتم اجازه بدی تا حداقل کنار هم باشیم دفعه ی پیش مسابقات استانی بود ولی الان کشوریه هیچ کس تا قبل از مسابقه به اتومبیل رقباش دسترسی نداره
پس بدون لجبازی قبول کن و نزار کار به جاهای باریک بکشه
یونگی با چشمایی که هر لحظه وضوح دیدش به خاطر سد اشکهاش کمتر میشد به هوسوک نگاه کرد
-هو..هوسوک
-گریه نکن لطفا..برای خودمم سخته ،خیلی سخته ولی دیگ نمیتونم از هدفم دور شم
-فقد..بهم قول بده ..
اشکای یونگی سد نگه دارنده اش رو شکست و به سرعت پایین ریخت و پارچه شلوارش رو نم دار کرد
-قول بده ...هیچ اتفاقی برات نیوفته...و
هق هقی که مصوبش فکر کردن به آسیب دیدگی هوسوک بود نمیذاشت ادامه حرفش رو بگه
هوسوک بدن عشق عزیزش رو تو بغل گرفت و اروم نوازشش کرد
-گربه کوچولوی من نگران نباش قول میدم سالم برسم به خط پایان گریه نکن
یونگی خودشو مثل بچه گربه ای جمع کرد و تو بغل شوهرش به خواب رفت*روز مسابقه*
-هوسوک مواظب خودت باش من هر لحظه موقعیت ماشین رو چک میکنم ،متاسفانه اگ خطا کنم اون گربه وحشی با اون سربازای دورش تکه پارم میکنن
هوسوک خنده ای کرد و به یونگی که با ده تا سرباز همراه خودش که با لباس نظامی به دیدن مسابقه اش اومده بود نگاهی انداخت
-درواقع اگ منم خطا کنم جناب گربه منم تکه پاره میکنه
صدای یونگی توی گوش هوسوک و تهیونگ پیچید
-پس بهتره هیچ خطایی ازتون سر نزنه
و این صدا انقد بلند بود که دو پسر دیگه هم شنیدن
هرچهار تا پسر داخل پارکینگ خنده ای به نگرانی بیش از حد یونگی کردند
-هیونک این یارو یون سول جانشین توعه اگ ی وخ اتفاقی افتاد اون جای تو مسابقه میده پس اگ نمیخوای تمام زحماتت به اسم اون تموم شه خودت تا ته مسابقه برو
حرفای جونگکوک هوسوک رو برای سالم رسیدن و برنده شدن ترغیب میکرد و این جیمین بود که تیر خلاص رو زد
-در ضمن با برنده شدنت اون آقایی که تو قسمت وی ای پی نشسته تو رو به عنوان بهترین راننده امسال به سرپرستی میگیره و هرچی بخوای دراختیارت میزاره
مثلا شاید ی ماشین جدید
-اهاییییی شماها برید کاپ قهرمانی رو برام بیارید برنده مسابقه خود خودمم
کلاه ایمنیش رو به سر گذاشت سمت ماشینش رفت
-هوسوک مواظب خودت هستی دیگ؟
یونگی با نگرانی تو گوش هوسوک به واسطه ایرپاد زمزمه کرد
-حواسم هست گربه کوچولو
سوار ماشین شد آماد مسابقه شد
با صدای داور مسابقه که با شمارش معکوس اعلام شروع میکرد استارت اتومبیلش رو زد
-برو که رفتیم
یونگی و تهیونگ هم زمان گفتن
-هوسوک مواظب خودت باش
-باشه بابا حواسم هست
جیغ تایر های اتومبیل هوسوک خبر از رسیدن به هدفش میداد
صفر تا تا صد سرعت رو تو ده ثانیه طی کرد
دومین نفر بود و هنوز دو دور دیگه مونده بود
-هوسوک همه چی خوبه؟پنجاه و سه متر با دیوید فاصله داری
-اره همه چی خوبه مشکلی نیس، خوبه میتونم زود بهش برسم
هوسوک دنده ماشین رو عوض و سرعت رو بیشتر کرد از اون راننده آمریکایی جلو زد و ادامه مسیر رو با سرعت بیشتری روند
ی دور دیگ مونده بود که با خوردن چیزی به پشت اتومبیل سرش به جلو هدایت شد
-ایییییی
-چیشده، هوسوک ،خوبی ؟؟اتفاقی افتاده؟؟از اولم نباید اجازه میدادم
-یونگی یونگی آروم باش من خوبم
-پس چیشده هیونگ
-پشت سریم زد به ماشینم
-فقد کافیه مسابقه تموم شه، خودم خفش میکنم
-بیخیال مهم اینه برنده منم----
اره دیگه بلخره یونگی خان رخست دادن😂
YOU ARE READING
paradox
Fanfiction-هوسوک مواظب خودت باش من هر لحظه موقعیت ماشین رو چک میکنم ،متاسفانه اگ خطا کنم اون گربه وحشی با اون سربازای دورش تکه پارم میکنن هوسوک خنده ای کرد و به یونگی که با ده تا سرباز همراه خودش که با لباس نظامی به دیدن مسابقه اش اومده بود نگاهی انداخت -درو...