07

950 163 16
                                    

امگا غرش کرد، چشم‌هاش به رنگ طلایی درخشیدن و انگشتش رو توی صورت چان تکون داد. "توی قلمروی خودم اینطوری باهام صحبت نکن."

چان می‌خواست از برانگیخته شدنش توسط مینهو جلوگیری کنه. همین الانش هم چشم‌هاش قرمز شده بودن‌. اون معمولا آروم و با درک بود اما متاسفانه این وضعیت برای مدت نه چندان کوتاهی باعث سردردش شده بود. با این حال شروع مبارزه‌شون با پریدن یه گرگ بزرگ خاکستری بینشون مختل شد.

حیوون غرش کرد و دندون‌هاش رو به رخ چان کشید. بعدش نالید، گوش‌هاش رو به عقب خم کرد و خودش رو به بدن مینهو فشرد. به شکل مدافعانه‌ای مقابل مینهو ایستاده بود اما به نظر نمی‌رسید واقعا بخواد با آلفا دعوا راه بندازه.

جدا شانس آورد که چان به لطف طبیعتش فقط دندون‌هاش رو تیز کرد و یه نفس عمیق کشید. نگاه تندی به مینهو و گرگ انداخت و دستش رو به سمتشون تکون داد.

"بهتره مشکلتون رو همین الان حل کنید. هردوتون دارید زیادی بزرگش می‌کنید. من به بقیه ملحق می‌شم و زمانی که دوباره شما دو تا رو دیدم امیدوارم این آشفتگی از بین رفته باشه."

با دور شدن آلفا، مینهو همچنان احساس عصبانیت می‌کرد. هیچ خوشش نمیومد رهبر یه پک دیگه جرئت کنه اینطوری باهاش حرف بزنه. قصد داشت دنبالش کنه تا گوشش رو بپیچونه اما با حس کشیده شدن گوشه لباسش متوقف شد. به گرگی که به خوبی می‌دونست جیسونگه نگاه کرد و با دیدن چشم‌های ملتمس طلاییش آه کشید.

تنها زمانی آروم شد که جیسونگ بازم خودش رو به پاش زد و دوباره رایحه شیرینی که به بدنش نفوذ می‌کرد و تنشش رو از بین می‌برد به مشامش رسید.

تنها بودن با جیسونگ باعث می‌شد مینهو بیشتر مضطرب بشه. با این حال ظاهر فعلیش کمی موقعیت رو بهتر می‌کرد چون اونطوری مینهو نمی‌تونست زخمی که روی گردنش به جا گذاشته بود رو ببینه.

نسبتا خسته خودش رو روی زمین انداخت و روی بستری از برگ‌های سقوط کرده نشست. به جیسونگ نگاه کرد؛ دمش تکون می‌خورد اما همچنان گوش‌هاش رو به عقب رونده و مقابل جمجمه‌ش صاف نگه داشته بود. طوری که انگار نمی‌دونست باید چیکار کنه روی پنجه‌هاش جا به جا شد و مینهو بالاخره جراتش رو جمع کرد.

دستش رو به سمت جیسونگ دراز کرد، انگشت‌هاش رو به نرمی روی سرش کشید و بعدش داخل خز ضخیم پشت گوش‌هاش فروشون کرد و آروم نوازشش کرد.

"تو جدا خوشگلی-" مینهو با خرخر ضعیفی زمزمه کرد و گوش‌هاش به رنگ قرمز در اومدن. در عوض به نظر می‌رسید جیسونگ آروم گرفته. به مینهو نزدیک شد و سرش رو به گونه‌ش زد‌. از این که بالاخره توسط کسی که مارکش کرده بود لمس شده بود راضی به نظر می‌رسید.

نزدیک بودن جیسونگ باعث شد مینهو بالاخره راجع به همه چیز حس بهتری داشته باشه. دست‌هاش رو دور گردنش حلقه کرد، تنگ در آغوشش کشید و صورتش رو توی خزهاش پنهان کرد.

-' Fangs And Claws '-Donde viven las historias. Descúbrelo ahora