02

1.2K 222 66
                                    

"بفرستش پیش من."

سکوتی که در پی این حرف حاکم شد، تاییدی بر این بود که چه درخواست دور انتظاری بوده.

"چ..چی؟"

مینهو آهی کشید، چشم‌هاش رو بست و یه لرزش سطحی از بدنش گذشت.

"هیتم...زودتر از همیشه اتفاق افتاد و خیلی از معمول قوی‌تره. بهت که گفتم، قرار بود بهت زنگ بزنم و بپرسم می‌تونی بیای اینجا کمک؟ ولی منظورم اینه...اگه من توی هیتم و این پسره جیسونگ داره وارد راتش میشه...شاید بتونیم به هم کمک کنیم."

چان دوباره ساکت شد. مینهو تقریبا می‌تونست صدای چرخ دنده‌های مغزش رو بشنوه.

"صادقانه بخوام بگم، نمی‌دونم مین...جیسونگ طبیعتا خشن‌تره، اون یه شکارچیه...همچنین نمی‌خوام دوباره یکی دیگه از شکارچی‌هام رو تیکه تیکه کنی فقط چون از حد و مرزهات گذشتن."

"یه جوری حرف میزنی انگار کنار اومدن باهام سخته."

"وقتی تو هیتی کنار اومدن باهات سخته. هنوز یادم نرفته چطور تقریبا گلوی سونگمین رو جر دادی چون بهت گفته بود هورنی."

مینهو چرخی به چشم‌هاش داد و دهن کجی کرد.

"سونگمین در عوض این که تلاشی برای کمک بهم به خرج بده بیشتر سرگرم اذیت کردنم بود. به نظرم در عوض بازی با امگایی مثل من هر چی سرش اومد حقش بود."

"باشه هر چی تو بگی ولی فکر کنم اگه بفرستمش تهش فقط دعواتون شه."

مینهو به نرمی نالید. از جوری که نفس‌های چان از اون طرف خط تند شدن، حدس می‌زد به نقطه درستی ضربه زده‌.

"چان من بهش نیاز دارم باشه؟ اگه اون یه شکارچیه پس شانس بیشتری برای زنده موندن بعد از وقت گذروندن با من داره."

وقتی آلفا ناراضی غرید، امگا خرخر کرد.

"حتی فکرش رو نکن بتونی یکی از افراد من رو بکشی. ولی باشه، هر چند فکر می‌کنم اگه تو بیای اینجا بهتره."

"هیونجین گفت انقدر بد بو می‌دم که از مرزهای منطقه‌ هم خارج شده. اگه بیام اونجا همه‌تون دیوونه می‌شید. در حالی که مطمئنم رایحه‌م می‌تونه یه آلفای توی رات رو مستقیم به سمت خودم بکشه به جای این که اجازه بده با امگاهای دیگه برخورد داشته باشه."

همچنان غرغرهای بیشتری از اون طرف خط شنیده می‌شد. چان هنوز شک داشت این ایده خوبیه یا نه. مینهو به خوبی نگرانی‌هاش رو درک می‌کرد. مخصوصا با در نظر گرفتن این که برخورد یه امگا و آلفای میت نشده، در حالی که دارن هیت و راتشون رو میگذرونن چقدر می‌تونه خطرناک باشه.

با در نظر گرفتن این درک، مینهو همچنان خوشحال بود که چان در نهایت زیاد کله شقی به خرج نداد و موافقت کرد.

-' Fangs And Claws '-Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin