The Robber 1

1.1K 116 41
                                    

آه بلند و خسته ای کشید.

×یونگیاااااا ولم کن میخوام برم اسپرایت بخرمممم.

نالید و دستش رو از تو دست یونگی بیرون کشید.

+هوسوک تو که فقط یدونه شورت قلب قلبی برای خودت خریدی. با شورت قراره بری مهمونی خواهرم؟

×شورت؟ نه بابا همون شورته رو میکشم پایین و یونجی رو..

با نشستن دست یونگی روی دهنش حرفاش نامفهوم شد.

×شلخچثلهجرسجهرسنا

+خجالت بکش مرتیکه سنجاب. میدونی که بهم سپرده یه لباس درست و حسابی برات بخرم. نامزدته مثلا کودن!

دستش رو از روی دهن هوسوک برداشت

×هولی شت پسر! یادم انداختی نامزدمه..حالا اجازه دارم تورو تا ۲۴ ساعت آینده دایی بچه هام بکنم؟

یونگی داد زد:

+جانگ هوسوک کونت گردن خودته!

هوسوک با شنیدن این حرف تک خندی کرد و با دیدن اینکه یونگی مثل سگ افتاده دنبالش با هیجان کمی شروع کرد به فرار کردن.

+مرتیکه پلشت فقط دستم بهت نرسه!

خب درسته هوسوک و یونگی بهترین دوستای هم بودن و البته که یونگی برادر زن هوسوک هم بود و وقتی باهم یه جا میوفتادن کل کره زمین به گوه می‌نشست.

به خیابون شلوغی رسیدن که یونگی داخل جمعیت گم شد و نتونست هوسوک رو ببینه.
با چشماش داشت دور و اطرافش رو نگاه می‌کرد تا بین اون همه آدم بتونه هوسوک رو پیدا کنه که حس کرد چیزی داره روی شلوارش حرکت میکنه.
از لای جمعیت به زور تونست ببینه که یکی خیلی راحت کیف پول و گوشیش رو از جیبش درآورد و زد به چاک.

+هی تو!

پسر‌ با فهمیدن لو رفتنش به شدت پاشو گذاشت رو گاز و ویژژژژژ ، مثل یه جوجه اردک چپ و راست شده شروع کرد به دویدن.

+آهای جوجه!

یونگی وقت رو تلف نکرد و دنبالش افتاد.

پسر خیلی فرز بود و سریع تر از هرکسی که دیده بود میدویید.

+آهای تو! وایستااااا!

پسر رو بین جمعیت گم کرد اما به راهش ادامه داد که متوجه کوچه تنگ و تاریکی شد. واردش شد که دید یه نفر بغل یه فرد قد بلند درحال وول خوردنه.

×آه اومدی؟بیا گرفتمش..

یونگی همونجور که نفس نفس میزد به دیوار تکیه زد و به اون فرد نگاه کرد..

+آه...هوسوکا این که یه بچه است...

×بچه؟

همونجور که از پشت اون فرد رو گرفته بود خمش کرد و بهش نگاه کرد.

Robber |Yoonmin |SMUTWhere stories live. Discover now