p8

27 1 0
                                    

+ اما تای من هنوزم نفهمیدم نقشه ی تو برای اینکار چیه
- من به همه چیز فکر کردم..فقط بهم اعتماد کن
+ نمیتونم به کسی که بهم اعتماد نکنه اعتماد کنم...یا برام توضیح میدی که قراره چه بلایی سرشون بیاد و یا باید کمکمو ازت دریغ کنم
تایوان آه سردی کشید
- خیلی خب...ساده ست..مادر دنیل فعلا بیماره مگه نه؟ پس دنیل برای مدت زیادی اذن خروج از قصر رو نداره تو توی این مدت تمام چیزی میشی که اون میخواد..همون چیزی که همیشه میخواستی و منم توی این مدت سعی میکنم بن رو از وایولتم دور نگه دارم و همینطور وایولت رو به خودم نزدیکتر کنم.
ورونیکا بلند شد و خاک دامنش رو تکوند
+ این اون چیزیه که من میدونم...اما بعد از مرگ ملکه چیکار کنیم؟ اونوقت تو وایولت رو به خودت نزدیکتر کردی اما دنیل دوباره از من دور میشه و همدم بعد از مرگ مادرش میشه اون دختره ی احمق
- به اونجاش هم فکر کردم...
ورونیکا وسط حرفش پرید
+ چرا باید اینهمه فکر کنیم...مگه چقدر خرج داره که همین الان برم طرف اون قصر و بهشون نشون بدم که الکساندرا خودشو جا زده؟ فکر نمیکنی اونموقع کارمون راحتتر میشه
- نیکا...کسی تا الان بهت گفته چقدر خنگی دختر؟ اونموقع وایولت من رو به جرم بی رسمی حبس میکنن و دنیل تو برای اینکارت تا ازت متنفر میشه
+ اه...پس باید چیکار کنیم؟
-ما بهشون نشون میدیم که الکسا خودشو جا زده...اما بدون اینکه دهن باز کنیم...من روزی که دنیل داره برای دیدن الکساندرا میره برنامه ای که بن تصمیم داره اجراش کنه رو میریزم و بالاخره میره به قصر برای خواستگاری از. وایولت...بعد از اینکه ازدواج بشنوه وایولت داره می کنه نا امید میشه و برمیگرده و دیگه هیچوقت سراغ چیزی که مال منه نمیره.
و اما درمورد دنیل... دن مثل همیشه اونجاست و البته کنار الکسا بعد از اینکه از قصر خارج شد من عازم سفر میشم به سمت اسکاتلند
+ چرا؟ میخوای چیکار کنی؟
- میخوام ازت خواستگاری کنم..اینطوری میتونم بهت نزدیک تر باشم
+ نگفتی چطور باید بهشون بگیم که الکسا خودشو جا زد
- بعد از اینکه وایولت متوجه شد که بن دیدنش اومده بود و خبر ازدواجش رو شنیده بود دنبالش میاد و من از این بابت مطمئنم. ...من میدزدمش موقتا و طوری که متوجه نشه که منم اینطوری دنیل و الکسا هم خودت به خود پتشون میریزه رو آب
+ تایوان...تو چه موجودی هستی؟ می توانید به عشقت دروغ بگی..اذیتش کنی و بدزدیش؟ فقط برای اینکه به دستش بیاری؟ تو چی هستی؟
تایوان به ارومی ناخوناشو روی صورت ورونیکا کشید
- من؟ انگار فراموش کردی..من یه شیطانم عزیزم..پس بهتره زیاد برات سوال نشه که دارم چیکار میکنم چون ممکنه فجایع زیادی برات به بار بیاره
+ متوجه شدم..خیلی خب...من باید برم منو برگردون به قصر
- الان نه بانوی من...شاید دوست داشته باشی یکم بیشتر اینجا بمونی
+ تایوان من نمیتونم باید....
تایوان ناخونش رو زیر گلوی ورونیکا فشار داد
- عاام...میخواستم جواب دیگه ای بشنوم
+ هرچی تو بگی...من میمونم. ..و...ولم کن...تای..دارم..دارم خفه میشم
تایوان ناخونش رو برداشت
- افرین نیکا

fairy kingdomWhere stories live. Discover now