Part 3:Him

8 1 0
                                    

قبل از شروع این پارت میخواستم بگم در حد یه دوسه خط صحنه ی +۱۸ داره...خیلی کمه ولی گفتم شاید چند نفری روش حساس باشن البته اول داشتان نوشتم که اسمات داره و کاپل ها ولی خب تصمیم گرفتم خبر بردم.
فلش بک:
با قدم های لرزان از سکو بالا رفتم.
اسمم گفته شد و همه برام دست زدند.
قدم زدم و پشت سکوی صحبت ایستادم.
تا خواستم صحبت کنم چشمم بهش افتاد.
دختری که موهای مشکی و لخت و بلندی داشت و با چشمای مشکیش منو نگاه میکرد.
یک لحظه تمامیه متن سخنرانیم رو فراموش کردم و فق، به چشمای مشکیش زل زدم.
احساس کردم زمین زیر پام شروع به لرزیدن کرد.
فکر کردم خیالاتی شدم اما وقتی دیدم همه دارن اطراف رو نگاه میکنن.باورم شد.
صدای ترک خوردن زمین و سقف رو شنیدم ولی تا سرم رو بالا بردم تیکه ایی از سقف کنده شد و افتاد و همه جا سیاه شد.
آروم چشمام رو بهم زدم.
هنوز روی سن بودم.
وقتی بلند شدم نشستم صدای آشنایی شنیدم.
_بالاخره اتفاق افتاد نه؟؟
به سمت صدا برگشتم ولی اینقدر تار بود که فرد جلوم رو نمیدیدم.
اون از جایی که نشسته بود بلند شد و به سمت من اومد.
آروم دو انگشتش رو زیر چونه ام گذاشت و سرم رو بالا تر گرفت و گفت:نگو که منو نمیشناسی تهیونگ شی...
تهیونگ شی؟؟
این اسم....این اسم......فقط یک نفر منو به این اسم صدا میزد.
اون گفت:پاشو و به شاهکارت نگاه کن.
سرم گیج میرفت ولی با تمام سرگیجه ایی که داشتم از جام بلند شدم و به جایی که اون نگاه میکرد نگاه کردم.
هیچ کس توی سالن نبود و جایی که اون دختر مومشکی نشسته بود تیکه ای بزرگی از سقف افتاده بود و خون روی تمامیه صندلی های اطرافش پاشیده شد.
اون دستشو روی شونه ام گذاشت و گفت:شروع شد تهیونگ شی حواست باشه وگرنه له میشی.
هنوز شوکه بودم که چطور این اتفاقا افتاده که اون به پشت شونه ای ضربه ایی زد و گفت:زود باش تهیونگ شی کلی کار داریم وایستادن و نگاه کردن بهش زندش نمیکنه باور کن.
برگشتم و به عقب هولش دادم و گفتم:همش تقصیر توئه عوضیه...
نیشخندی روی لبش نشست و گفت:من؟؟تهیونگ من؟؟شماها خیلی کثافتین میدونستین؟؟
...
با صدای جونگ کوک که راه میرفت و با خودش آهنگ میخوند از هپروت بیرون اومدم.
آروم چشمام رو بستم و به صداش گوش کردم.اگر واقعا روی زمین میخواستن صدای کسی رو صدای الهی نام بدن اون صدا صدای جونگ کوک بود.
سیگاری روی لبام گذاشتم ولی روشنش نکردم.
صدای آواز خوندن جونگ کوک قطع شد.
تا اومدم چشمام رو باز کنم کسی سیگارمو از روی لبام برداشت.
چشمام رو باز کردم.
جونگ کوک جلوم ایستاده بود و سیگارم رو توی دستش نگه داشته بود.
به سیگارم نگاه کرد و گفت:تهیونگ قول دادی دیگه نکشی.
به صورتش نگاه کردم و جوابی ندادم.
دست چپش رو روی پشتی مبلی که نشسته بودم گذاشت و پای راستشو بین پاهام برد و بهم نزدیک شد و گفت:قول نداده بودی؟؟
به چشماش زل زدم و گفتم:جونگ کوک تو مستی...
به چشمام نگاه کرد و گفت:نخیرم نیستم.
با لبخندی گفتم:هر موقع مستی آهنگ میخونی و به تعداد سیگارای من گیر میدی.
جونگ کوک لیسی به لباش زد و آروم گفت:کار دیگه ایی نمیکنم؟؟
لبخندی زدم و گفت:تابه حال که نکردی ولی شاید....
_اِهم اِهم....
جفتمون به سمت صدا برگشتیم و جیمین رو دیدم که با شلوار لی آبی پرنگ و بالاتنه ی لخت و حوله ایی که روی شونش بود موهای خیسشو خشک میکرد و مارو نگاه میکرد.
جیمین با نیشخندی گفت:مزاحم شدم؟؟
جونگ کوک بلند شد و گفت:شاید آره شاید نه.
جیمین تو آشپز خونه رفت و بطری خالی از روی زمین برداشت.
بطری رو به سمت جونگ کوک گرفت و گفت:باز رفتی سره مشروبای من؟؟
جونگ کوک با خنده ایی که توی صداش معلوم بود گفت:هااا جیمین شییی تو همیشه بهترین مارکارو میگیری.
جیمین گفت:دقیقا بهترین مارکا برای خودم نه شما دوتا برین واس خودتون بخرین.
خنده ایی کردم و گفتم:جیمین شیی آخه ما مثله تو ارث های تیلیاردی بهمون نرسیده که اگه بخوریم و بخوابیم تا هفت پشتمون راحت زندگی کنن.
جیمین خندید و گفت:مارو باش به کیا جای خواب میدیم.
جونگ کوک با نیشخندی به جیمین نزدیک شد و بغلش کرد و گفت:جیمین شییی منکه پول ندارم ولی شاید بتونم جور دیگه ایی برات جبران کنم.
حس حسادتی کله وجودمو پر کرد.
حس کردم از حسادت الان چشمام از جمجمعه ام میزنه بیرون.
تا اینکه جیمین جونگ کوک رو به عقب هل میداد و گفت:برو به من نچسب اصلا خوشم نمیاد.
جونگ کوک با خنده گفت:قبلا که دوست داشتی تازه خودت همش بقیه رو بغل میکردی.
جیمین روی اوپن نشست و با حوله موهاشو خشک کرد و گفت:هییی...جونگ کوکی آدما عوض میشن خیلی هم زود عوض میشن.
_از یونگی خبری نداری؟؟
لبخند جیمین به کلی از صورتش رفت و چشماش حالت جدی خیلی ترسناکی گرفت و گفت:نوچ ازش خبر ندارم خیلی وقته.
آخرین بار گفت میره دنبال هوسوک بگرده...
_و؟؟
جیمین روی اوپن دراز کشید و گفت:کی به اونا اهمیت میده واقعا؟؟
صدای زنگ گوشی جیمین توجهمونو به سمت اون برگردوند.
جیمین نشست و گوشیش رو برداشت و گذاشت رو بلند گو.
_الو؟؟
+جیمین؟؟
هممون سره جامون میخکوب شدیم.
+جیمین اونجایی؟؟
_آره.
+هااااه بالاخره پیدات کردم.به جونگ کوک یکبار زنگ زدم ولی انگار صدام نمیرفت و بعدش چندباری زنگ زدم گوشیش خاموش بود.
_آهان...
+به هوسوکم زنگ زدم.
سکوتی بینمون حکم شد.
+یونگی هم اونجا بود.
جیمین با صدای بلند که شبیه داد بود گفت:خب میگی چیکار کنم زنگ زدی آمار بدی یا چی؟؟
+هوی هوی هوی یواش بی اعصاب شدیا جیمین.
_یک دقیقه وقت داری حرفت بزنی وگرنه دیگه زنگ نزن.
+زنگ زدم بگم میخوایم دوباره جمع بشیم تو با ته و کوک در ارتباطی؟؟
جیمین به منو و کوک نگاهیی انداخت و گفت:آره در ارتباطم.
+خوبه جمعشون کن بیایین خیابون......
_وایستا وایستا کی گفته من میام که اون دوتا رم بیارم؟؟
+خب اصلا خودت نمیای به اونا بگو بیاین.
_من شمارشونو میدم خودت بهشون زنگ بزن دیگه هم به من زنگ نزن هیچ وقت.
جیمین تماسو قطع کرد.
توی چند ثانیه گوشیش رو برداشت بلند شد و گوشیش رو محکم توی دیوار کوبید.
گوشی هزار تیکه شد.جیمین دستش رو روی پیشونیش گذاشت و گفت:خودتون دوتا بهش زنگ میزنین هر گورستانی خواستین میرین.
جونگ کوک که انگار دیگه مستی از سرش پریده بود گفت:تو نمیای؟؟
جیمین توی یه حرکت سریع سمت جونگ کوک برگشت.
احساس خطری کله بدنمو گرفت.
از جام بلند شدم و سمت اون دوتا رفتم.
جیمین با چشمای خون گرفته گفت:هر گورستونی که میخوایین با اونا برین من هیچ جا نمیام.
و نگاهی به من انداخت و به سمت اتاق خودش رفت.
جونگ کوک نگاهی به من انداخت و گفت:من بهش زنگ میزنم.
_پس منم میام.
***

CursedWhere stories live. Discover now