Part 5:Kim Namjoon

6 1 0
                                    

_هوسوک کجا باید بریم؟؟
+نمیدونم...
_تو باهاش حرف زدی...
+خب نمیدونم...
با قیافه ی جدی به سمتش برگشتم و گفتم:پس چرا وقتی میگم من باهاش حرف بزنم گوشی نمیدی؟؟
هوسوک آروم خندید و گفت:خب فکر کردم فهمیدم.
روم رو به جلو برگردوندم.
دستم رو جلو دهنم کشیدم.
لبخندی آرومی زدم.
خیلی وقت بود که لبخندشو ندیده بودم.
هوسوک دستم رو کشید و گفت:یااا یونگی داری میخندیااا.
با خنده سمتش برگشتم و گفتم:خب تو میگی فهمیدی ولی نفهمیدی الان من کجا برم خوب؟؟
+اینجا...
ماشین رو جلوی یه گاراژ قدیمی نگه داشتم.
_مطمئنی؟؟
+چی از مرگ میترسی مین یونگی؟؟
پوزخندی زدم و گفتم:مرگ؟؟منو مرگ خیلی وقته رفیقیم.
+فقط کافیه یکم ته دلت نسبت بهشون....
_پاشو پاشو بریم.
از ماشین پیاده شدیم.
سمت گاراژ رفتیم.
هوسوک با دستش ضربه ریتم آهنگینی که از دوره دبیرستان به صورت رمزی بینمون بود زد.(ریتم اول آهنگ DNA )
یکم عقب رفتیم.
کرکره ی گاراژ بالا رفت و چهره ی آشنایی بهمون نگاه میکرد.
×فکر کردم نمیان خیلی دیر کردین.
آروم جلو رفتم و گفتم:والا وقتی آدرسو به هوسوک میدی توقع گم شدن ما رو هم داشته باش.
دستمو سمتش دراز کردم و گفتم:خیلی وقته ندیدمت کیم نامجون‌...
هوسوک جلو پرید و گفت:یاا نامجونا انگار خیلی وقته ندیدمت خیلی بزرگ شدی...
با خنده گفتم:مثلا من هیونگما...بازوی این اندازه ی رون پای منه.
نامجون با خنده گفت:ما از اون اتفاق فقط چند ماهه همدیگه رو ندیدیم انگار چند ساله ندیدیم.
هوسوک خنده از روی لبش جمع شدو و گفت:خب حالا برای چی زنگ زده بودی؟؟
نامجون آروم دور و بر رو نگاه میکنه و میگه:شاید باید بریم تو تا بیشتر راجبش صحبت کنیم‌‌.
سوار ماشینم شدم و توی گاراژ بردمش و نامجونم بعداز اینکه چپ و راست رو نگاهی انداخت کرکره ی گاراژ رو پائین کشید.
هوسوک که لحظه به لحظه عصبی تر میشد گفت:نگفتی نامجوناا برای چی ما اینجاییم؟؟
_صبر کنین تهیونگ و جونگ کوکم بیان بهتون میگم.
+خب اونا شاید گم شده باشن...
_نه اینجان...
نامجون گوشیش رو سمت ما گرفت.
روی گوشی نامجون مختصات جایی که ته و جونگ کوک بودن رو نشون میداد.
نامجون آروم گفت:از زمانی که گوشی رو برداشتین میتونستم ببینم کجایین و حتی صدای حرف زدنتونو توست گوشیتون بفهمم.
+جیمین کجاست؟؟
با کلافگی دستمو توی موهام بردم و گفتم:.مگه مهمه؟؟
+جیمینم باید باشه...
_به جیمین زنگ زدم و خب درس بعد قطع شدن تماسش دیگه نتونستم ردشو بزنم انگار گوشیش آب شده بود رفته بود زیر زمین.
×ته و کوک چرا همونجا موندن؟؟
_اونجا یه کافست شاید وایستادن چیزی بگیرن.
×میرم دنبالشون...
***
توی ماشین یونگی هیونگ نشسته بودم.
تهیونگ هیونگ جلو نشسته بود.
حرفی بینمون زده نمیشد.
آهنگی هم پخش نمیشد.
جلوی یه گاراژ ایستادیم.
کرکره ی گراژ بالا رفت و ماشین رفت داخل و کرکره بسته شد.
پیاده شدیم چراغ های داخل گاراژ کامل روشن شد.
چشمام ریز شد.
دونفر جلوم بودن.
یکیشون جلو اومد و گفت:جونگ کوک کوچولو اینجا چیکار میکنه؟؟
صدا رو تشخیص دادم.
چشمام به روشنایی عادت کرد.
هوسوک هیونگ بهم نزدیک شد و گفت:تو بالاخره همه دندونات در اومد یا نه؟؟
با خنده هلش دادم و گفتم:هیونگ خیلی وقته دیگه بزرگ شدم.
پشت سره هوسوک هیونگ....
کسی ایستاده بود که هم آشنا بود هم غریبه....
آروم رفتم جلو با سردترین عادتی که از خودم میشناختم گفتم:کیم نامجون پارسال دوست امسال غریبه....
نامجون هیچی نگفت.
عصبی شدم.حس میکردم دوباره داره منو نادیده میگیره.
یکم بلندتر گفتم:خب این جشن برگشتمون پیش هم کی شروع میشه؟؟
یونگی گفت:نامجون به ما هم نگفت گفت میخواد همه با هم باشیم.
تهیونگ آروم گفت:همچینم همه با هم نیستیم آخرین باری که شمردم هفت نفر بودیم.
نامجون گفت:به جیمین زنگ زدم نتونستم پیداش کنم جین رو هم کلا نتونستم پیدا کنم.
_و؟
+و دنبالم بیایین.
به سمت یه کمد فلزی رفت.
یکی از خودکار های توی لیوان که توی قفسه های کمد بود رو برداشت.
کمد آروم جلو اومد و مثله یه در کشویی به سمت چپ رفت‌.
همه با تعجب به اون صحنه نگاه میکردیم.
به محض اینکه نامجون پاش رو توی اون اتاقک پشت کمد گذاشت چراغ هایی نشون از بودن راه پله رو به پائین روشن شدن.
نامجون آروم گفت:دنبالم بیایین فکر کنم بدونم چجوری به این قضایا خاتمه بدم.
***

CursedWhere stories live. Discover now