مقدمه

299 56 11
                                    

آروم لب پل چوبی نشسته و به دریاچه ی ساکت رو به روش خیره شده بود.
صدایی از پشت سرش اون رو به لرزه درآورد:
_پس همیشه اینجا خودت رو قایم میکردی؟
و بدون اینکه به پسرک اجازه ی فرار بده، دستهاشو دور بدنش حلقه کرد.
_میدونم چقدر این تنهایی و سکوت برات ارزشمنده، و نمیخوام این آرامش رو ازت بگیرم. بلکه میخوام باهات در این آرامش سهیم بشم.
چهره ی پسرک هنوز بدون هیچ احساسی بود و خیره به فضای رو به روش.
میترسید....
از این همه تغییری که توی وجودش احساس میکرد، ترسیده بود.
_بیا اینجا رو به «Abditory» خودمون تبدیل کنیم. میدونی یعنی چی؟
سکوت...
_کلمه ی Abditory به معنی جایی هست که دست هیچ کسی بهش نمیرسه و تنها هستی داخلش. جایی که بتونی از دنیای شلوغ اطرافت فرار کنی. جایی مثل یه مخفیگاه! جالبه نه؟
سکوت....
بوسه ای روی پوست آفتاب خورده ی پسرک نشست.
_برام مهم نیست که صدات‌ رو نمیتونم بشنوم، من منتظرت میمونم...منتظرت میمونم لی مینهوی عزیز من!
*****

خبببب سلام به همگی
این داستان جدید من هست
امیدوارم دوستش داشته باشید و بهش کلی عشق بدید
فعلا مقدمه رو برای این هفته قرار میدم
اگر تعداد بازدیدها به حداقل 50 برسه، پارت اول رو قرار میدم :)
مرسی که داستانم رو انتخاب میکنید و منتظر نظراتتون هستم💞

Abditory ( Chanho / Hyunlix )Where stories live. Discover now