پارت پنجم (fury)

120 45 26
                                    

فلیکس با چشمهایی گرد شده، به بدن برهنه ی رو به روش خیره شده بود.

و جوری که انگار طلسم شده باشه،‌ هرکاری میکرد نمیتونست نگاهش رو از روی بدن ورزیده و شیری رنگ هیونجین برداره.

_فلیکس؟
فلیکس با شنیدن صدای هیونجین، به خودش اومد و با صورتی که از خجالت قرمز شده بود، سرشو سریع پایین انداخت و با لکنت جواب داد:
_چ...چطوری میتونی اینقدر راحت میتونی سر...سرتو پایین بندازی و بیای داخل پسره ی احمق؟

هیونجین اما با بیخیالی تمام به دیوار پشت سرش تکیه داد و دست به سینه نیشخندی زد و گفت:
_هی! یجوری رفتار نکن انگار که عاشقمی پسره ی دیوونه! ما که بچه هم که بودیم بعضی وقتا با هم حمام میکردیم و‌ استخرم میرفتیم! زود باش شامپو رو رد کن بیاد.

فلیکس که با شنیدن حرفهای پسر رو به روش قلبش تیر میکشید و ذهنش بهم ریخته بود بدون گفتن جوابی تنها شامپو رو به سمت هیونجین گرفت.

_میدونم...حالا گمشو برو بیرون.
و وقتی که هیونجین از جلوش ناپدید شد، با بغضی که توی گلوش شکل گرفته بود، سریع خودشو شست و بدون اینکه منتظر هیونجین بمونه، از زیر دوش خارج شد و لباسهاشو پوشید.

به سمت استودیو رفت و با بیحالی دستشو برای تکیه گاه روی دیوار قرار داد.

_هوانگ هیونجین....داری با من چیکار میکنی؟!
با لبخند غم انگیزی آهی کشید و به اطراف نگاهی انداخت.

_مینهو هیونگ؟
آروم هیونگش رو صدا زد اما اون رو جایی نمیتونست ببینه.

با تعجب سری تکون داد و سعی کرد باهاش تماس بگیره اما باز هم جوابی نبود.

با نگرانی میخواست از استودیو خارج بشه و دنبالش بگرده که با صدای گوشیش سرجاش ایستاد‌.

* هی فلیکس...من یه کاری برام پیش اومد، میتونی خودت و هیونجین به خونه برگردین؟ *

فلیکس با دیدن پیام آهی کشید و دستی توی موهاش فرو برد.
_دقیقا کاری که نمیخواستم انجام بدم....

دوست نداشت الان کنار هیونجین باشه.
اون پسره ی احمقی که حتی یک درصد هم نمیفهمه که بهش احساس داره.

اما بنظر میومد راه دیگه ای براش وجود نداره پس با احساسی از ناراحتی روی صندلی نشست و منتظر پسر داخل حموم موند.
****
همونطور که مینهو میخواست از کنار چان بگذره و بره، دست پسر بزرگتر دور بازوش حلقه شد و اون رو از حرکت واداشت.

_مینهو میتونم باهات حرف بزنم؟
مینهو آروم چشمهاشو بست و توی دلش ناسزایی گفت.

با زحمت دستشو از توی حلقه ی مشت شده ی پسر رو به روش بیرون کشید و سری تکون داد.

فقط باید دروغ میگفت درسته؟
همه چیز درست پیش میرفت درسته؟

بعد از اینکه چان به دنبال مینهو از استودیو خارج شدن، با هم در حالی که در سکوت قدم میزدن، به سمت همون جایی که برای بار اول همدیگه رو دیده بودن رفتن.

Abditory ( Chanho / Hyunlix )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora