پارت چهارم (darkness)

126 53 15
                                    

مینهو با دیدن دو برادر، دو برادری که همبازی های دوران کودکیش بودن، سردرگم شده‌ بود و نمیدونست دقیقا باید چطور رفتار کنه.

12 سال از موقعی که اونها رو ندیده بود میگذشت.
و این زمان کمی نبود.

زمانی که پدر مینهو، توی سن 10 سالگی توی یک تصادف کشته شد، چان کسی بود که بیشتر از هر کسی بهش دلداری داده بود و کنارش بود.

ازش در برابر همه چیز مراقبت میکرد و نمیذاشت کوچکترین چیزی اذیتش کنه.

اما همه ی این لحظات، وقتی که یک سال بعدش اون و خانوادش به خاطر کار مجبور بودن شهر رو ترک کنن به اتمام رسید.

و از همون زمان هم بود که زندگی مینهو وارد یه جاده ی تاریک و خراب شد.

سکوت مدت زمان زیادی بود که تنها همدمش شده بود.
اما وقتی اون رو دید، دلش میخواست دوباره مثل گذشته، حرف بزنه.

فقط...
باهاش حرف بزنه. اون... بنگ چان....

اما میدونست دیگه هیچ چیزی مثل گذشته نیست.
قرار هم نبود باشه.

پس سکوت مثل همیشه انتخاب اولش قرار داشت.
میوتیسم....
اختلالی که شخص سکوت رو انتخاب میکرد و هیچ حرفی نمیزد.

از سال (سوم دبیرستان) که اون اتفاق وحشتناک افتاد، سکوت براش مثل یه دارو بود.
وقتی کسی نبود که بتونه درکش کنه و بفهمه که توی ذهنش چه جهنمی برپاست، چرا باید توضیح میداد و یا حرف میزد؟

قبلا این کارو کرده بود و نتیجش رو هم دیده بود.
پس قرار نبود یک اشتباه رو دوباره تکرار کنه.

* فلش بک *
_من....من دوستت دارم پارک جینیونگ...
مینهو سال (اول دبیرستان)، در حالی که با خجالت شاخه ی رزی رو به سمت پسر بزرگتر قرار داده بود، این رو گفت و با نگاهی پر از امید بهش خیره شد.

از وقتی که پدرش فوت شده بود، و به همراه ناپدریش و دو برادر ناتنیش زندگی‌ میکرد و شرایط زندگیش خیلی سخت شده بود، جینیونگ تنها کسی بود که درکش میکرد و توی مدرسه باهاش وقت میگذروند.

توی درسهاش بهش کمک میکرد و براش غذاهای مورد علاقش رو میخرید و با هم روی پشت بوم مدرسه، زمان استراحت، اونها رو میخوردن.

مینهو با وجود سختی هایی که روزانه باید توی خونه با ناپدری و برادرهای ناتنیش داشت، اما دیدن تنها یک نفر بهش آرامش میداد.

دیدن پارک جینیونگ، پسری مهربون و محبوب داخل مدرسه که دو سال ازش بزرگتر بود.

_چ....چی؟! دیوونه شدی لی مینهو؟
با شنیدن این جواب، ضربان قلب پسرک بالا رفت و با ترس چشمهاشو از روی زمین به سمت چهره ی جینیونگ حرکت داد.

پسر رو به روش با عصبانیت شاخه ی گل رو روی زمین انداخت و پاشو روی اون قرار داد.

همین حرکت کافی بود تا قلب مینهو به هزاران تیکه بشکنه و روحش خدشه دار بشه.

Abditory ( Chanho / Hyunlix )Where stories live. Discover now