📌 part one | [ Project to fuck going ]

1.1K 210 40
                                    

قدم هاشو سمت تهیونگ برداشت و با رسیدن بهش خودش روی صندلی انداخت .

درحالی که از سرما می‌لرزید دستاش رو دور بدن پوشیده از کاپشنش حلقه کرد و جواب سلام تهیونگ رو داد .

پالتو و هودی های ضخیم هم جوابگوی سرمای لس آنجلس نبودن بنابراین جیمین تنها راهی که داشت پوشیدن کاپشن پف پفی و سفیدش بود .
به مسیح قسم مطمئن بود اگه کمی دیگه داخل محوطه ی دانشگاه میموند به آلاسکا تبدیل می‌شد .

برخلاف پسرک موصورتی که می‌لرزید تهیونگ با ریلکسی درحالی که یک بافت قهوه ایی رنگ تنش بود درحال لاس زد با دخترکی آمریکایی بود .

چشم غره ایی به دوست احمق رفت و خودش رو روی صندلی تاب داد .
جنبش بدنش حداقل کمکش میکرد تا از شر سرمای بدنش خلاص بشه .
با حلقه شدن دستی دور گردنش سر چرخوند و با لبخند هوسوک که قسم میخورد ازش پرتو های نور بیرون میزند مواجه شد .

اهی کشید و با تکیه دادن سرش به شونه ی هوسوک گفت « آهه...خدا دوستم داره ! دید دارم یخ میزنم خورشید رو برام فرستاد»

صدای خنده ی هوسوک لبخندی روی لبش آورد .

با حرفی که پسر بزرگتر زد لبخند رو لبش ماسید « امتحاناتت رو چکار کردی جوجه ؟!»

ایندفعه با درحالی که اشک تمساح می‌ریخت به هوسوک تکیه داد و جواب داد « یادم نیار که دیوونه میشم وقتی بهش فکر میکنم ! مطمئنم هیچکدومشون رو پاس نمیشم ولی مال استاد جئون رو‌ پاسم مطمئنم !»

بعداز تموم شدن حرفش جسه ی ریز بکهیون داخل کلاس پرید و بلند اعلام کرد « نتایج امتحانات ااومدههه داخل سالن روی برد زدن »
و به همون سرعت سمت سالن دوید .
با حرف بکهیون همهمه ایی داخل کلاس پیچید و همه سمت سالن هجوم بردند .
از روی میز پرید و بدون توجه به هوسوک که داشت به دویدنش می‌خندید سمت در کلاس رفت .

از نظر هوسوک جیمین شبیه پنگوئن سفید صورتی بود که برای رسیدن به ماهی کل سطح قطب شمال رو می‌دوید.
اهه تصورش هم خنده داره بود .

هوسوک هم برای فهمیدن نتایج آزموناش کنجکاو بود اما از جایی که از خودش مطمئن بود نمی‌خواست مثل این حیون های آزاد شده از باغ وحش رفتار کنه ! بجاش با قدم های آروم و شمرده به سمت تابلوی بزرگ  می‌رفت که همین کاراش برای دختر های ترم پایینی دیوونه کننده بود .

پچ پچ ریز یکی از دخترها زیر گوش دوستش باعث به وجود اومدن پوزخندی گوشه‌ی لبش بود .
«اون دیوونه کنندسسس ..نگاهش کن ! طوری راه می‌ره که انگار که دنیا مال اون و این کاراش باعث میشه همانجا داخلی یکی از اتاقک های دستشویی بهش بدم »

با رسیدن به تابلو میتونست چهره های مختلفی رو ببینه که با شادی ، ناراحتی و اضطراب پر شدن .
نزدیک تر رفت و با پیدا کردن اسم خودش مشغول دید زدن نمراتش شد .
با غرور سر بالا گرفت با نگاهی فخر فروشانه که داد میزد هی احمقا ببینین کی بالا ترین نمره‌ی کلاسو گرفته ! به بقیه خیره بود .

EYES ON MEOnde histórias criam vida. Descubra agora