متاسفم!!!

1K 109 2
                                    

از بوی اینجا متنفر بود اما اکثر وقتش رو اینجا میگذروند.همیشه همینجا روی این صندلی مینسشت تا اسمشو صدا بزنن اما این بار روی تخت خوابیده بود و اشکهاش هر از گاهی سر میخوردندو بین موهای شکلاتیش گم میشدند.
به این فکر میکرد که چه اتفاقی افتاد که به اینجا کشیده شد؟مثه همه روزای دیگه میز رو چیده بود ومنتظر الفاش بود تا اینکه بیاد و باهم شروع به خوردن غذا کنن اما آلفاش عصبانی تر از هر موقع با بوی گند الکل وارد خونه شدو بی دلیل شروع کرد به کتک زدنش
آلفاش؟ راستی اون مرتیکه آلفاش بود؟هرروز خودشو لعنت میکرد که چرا منتظر جفت مقدر شدش نمونده و با این مرتیکه وصلت کرده
توی این فکرا بود که دکتر وارد اتاق شد
دستش بیشتر توسط مادرش که کنار تخت بود فشرده شد و پدرش که به دیوار تکیه داده بود صاف ایستاد
دکتر:خب امگای جوان حالت بهتره
_خوبم...
صداش به خاطر زجه هاو جیع هاش گرفته بود ولی کسی به روی خودش نیاورد
دکتر:میخوام باهات صادق باشم ته...
تهیونگ چندبار پلک زدو با تکون دادن سرش بهش اطمینان داد که ادامه بده
دکتر: فشار وارده به رحمت بیش از اندازه بوده و در طول سقط جنین دیواره های رحمت خیلی اسیب دیدن و خب...
لگدهای پی در پیم بی تاثیر نبوده
با این حرف مادرش لبهاشو گاز گرفت تا بیشتر گریه نکنه و مشت پدرش سفت تر شد
دکتر:متاسفم آقای کیم
امکان بارداری شما به حداقل رسیده!
**********
خب سلام
انگار برای شروع بد نیست نه؟

someone who loves me!Where stories live. Discover now