"تو دزد توتفرنگی های باغ بابابزرگمی؟"
بیلِ کثیف رو با تمام قدرت توی زمین نسبتا خیس کوبید؛ چشم های ریز شدهاش که داد میزد 'انقدر حرصم میدی که کم مونده سکته کنم' رو به پسرِ روبهروش، با اون نیشخند شیطونش دوخت.
ابروش رو با شیطنت بالا انداخت و جوری که انگار هیچ اهمیتی به حضور آلفای کله فندقی نمیده، توتفرنگی نشسته رو بین دندون هاش گیر انداخت:
"قراره دعوام کنی؟"
"آره!"
"پس نه. من دزدی که عصر ها بعد از مدرسه میاد و به باغ بابابزرگت حمله میکنه نیستم. مطمئن باش."توی اون لحظه جونگکوک فقط حس میکرد میخواد امگای روبهروش رو هم مثل درخت های اطرافش توی زمین بکاره؛ البته با کَلهاش!
اگر فقط اون امگا نوهی مادربزرگ چو نبود و از اون زن پیر با سوزن های خیاطیش نمیترسید...
قطعا تا الان تک تک موهای تهیونگ رو از روی سرش کنده بود!درسته؛ تهیونگ.
دومین امگای مرد دهکده که به طرز غیر قابل باوری باهوش اما رو مخ بود؛ حداقل روی اعصاب جونگکوکِ مهربون که به راحتی قدم میزد و حتی گاهی دویِ ماراتون هم برگزار میکرد!"بیخیال ناز! با چندتا توت فرنگی که باغ بابابزرگت به خشکی کشیده نمیشه"
با حالت زاری شاخهی شکسته رو جلوی امگا تکون داد. برگ ها بخاطر گریه و حرص توی صداش خم شدن اما امگایِ پر روی روبهروش فقط نیشخندش رو بیشتر کرد.
درحالی که شاخه رو با تمام توان تکون میداد و سعی داشت حداقل عکس العمل رو از تهیونگ، با اون صورت همیشه خنثی بگیره گفت:
"آره. البته که خشک نمیشه. اما تهیونگی، بابابزرگ بیاد ببينه وضعیت باغ رو، همین شاخه رو با درختش توی باسن دست نخوردهی من فرو میکنه!"
توت فرنگیِ نشسته ی دیگهای رو بین دندون هاش گیر انداخت. همونطور که دهنش شبیه به دهن اسب آبی باز و بسته میشد به صورت قرمز شده و جسمِ جونگکوک که مدام بالا پایین میپرید نگاه کرد.
توت فرنگی ها خیلی خوشمزه به نظر میرسیدن یا چون جونگکوک داشت حرص می خورد خوشمزه بودن؟
زمانی که حس کرد نه تنها صدا، بلکه دیگه حتی به بهم خوردن لب های آلفای قرمز شده اهمیت نمیده فقط دستش رو توی هوا تکون داد:
"فاقد اهمیتی ناز""انقدر اون توت فرنگی هارو نشسته نخور کیم تهیونگ! باز دلدرد بگیری از پنجره نمیام تو شکمت و ماساژ بدم ها!"
با جا خالی سریع در برابر جونگکوکی که شاخهی درخت رو با تمام حرصش سمتش پرت کرده بود بدنش رو از زخمی شدن نجات داد.
صورت مصممش رو جلوی اخم و لب های همیشه آویزون جونگکوک بالا گرفت.
دونهی درشت توت فرنگی بین صورت هاشون قرار داشت و نگاه جدیِ تهیونگ به آلفا دوخته شد.
YOU ARE READING
𝗡𝗔𝗭 | نآز
Fanfiction"تو دزد توت فرنگی های باغ بابابزرگمی؟" ابروش رو با شیطنت بالا انداخت و جوری که انگار هیچ اهمیتی به حضور الفای کله فندقی نمیده توت فرنگی نشسته رو بین دندون هاش گیر انداخت: "قراره دعوام کنی؟ " "آره!" "پس نه، من دزدی که عصر ها بعد از مدرسه میاد و...