دست های عرق کردهش رو به پارچهی نرم شلوار راحتی مشکی رنگی که انتخاب جونگکوک بود کشید، رد محوی از تعرق دست هاش روی شلوار موند که به لطف تیره بودن رنگ شلوار، دیده نمیشد.
وقتی که دست های کشیدهش به سمت گوشهی چروک شدهی پرده رفت تا مرتبش کنه ساعت دیواریای که با خستگی درحال جلو روندن عقربه ها بود با عصبانیت صدای الارمی که نشون میداد مهمان های آشنایی که شبیه به غریبه های دور بودن از راه رسیدن رو به صدا در آورد چون لطفا!
بار سومی بود که امگا با وسواس به سمت پرده ها میرفت و در نهایت، بعد از چند دقیقه وارسی اون ها با پارچهی نمداری با جون تمام لوازم خونه میافتاد!با وجود تمام تلاش های آقای ساعت دیواری، وقتی که تهیونگ مشغول سانت کردنِ هماهنگ بودن یا نبودن پرده ها بود، صدای کوبیدنی که مطمئنا برای دست نبود به در شنیده شد.
"ما میتونیم، نه؟"
دست مشت شدهش رو از روی شکم نرمش پایین برد و با نفس عمیقی، به سمت دربه راه افتاد.
چند وقت بود که آدم های پشت در رو ملاقات نکرده بود؟ چند سال؟حتی از این فاصله هم میتونست صدای بحث های همیشگی پدر و پاپای عزیزش رو بشنوه که چطور سر کوچک ترین چیزها، حتی این که چرا خورشید از شرق طلوع میکنه هم بحث میکنن.
لبخند آرومی روی لب هاش نشست؛ مقصر تمام اون بحث ها در اخر پدر نسبتا عجیبش بود که از نظر پاپا، بی مسئولیت، زبون نفهم و بی لیاقتشه که فقط به دنبال تناسب رنگ مو و لاک ناخن هاشه و تمام وقتش رو با شاگردای توی باشگاهش میگذرونه.
"وقتی از اینجا بریم همین جعبهی شکلات رو توی دهن گشادت فرو میکنم کیم مایکل!"
تهدید های آخر پاپا درحالی تموم شد که تهیونگ، در رو با ضربی تند باز میکرد چون از اتفاقات بعدش خبر داشت.
پدرش شروع به کثیف حرف زدن میکرد و پاپا، مسئول قتل اون میشد.
حتی توی مغز پر از ایدهی امگا این نظریه وجود داشت که اگر کسی خودش رو نفر سوم نمیکرد احتمال رخ دادن چنگ جهانی سوم هم وجود داشت، در صورتی که پاپا فقط و فقط به شکنجهی سفید پدر الفاش مینشست."اوه، سلام، کدو تنبل من! بیا و به پاپات بفهمون که پیتزا با تیکه ها پرتقال میتونه مزهی جالبی باشه! اون حتی از چهار سال پیش که دیدمش هم لجباز تر شده..."
جملهی پدرش یا همون مایک، توجه تهیونگ رو از پاپای اتو کشیدهش گرفت و به پدر قوی هیکلش داد که تتو های بی پایانش، راهشون رو به صورت نسبتا ترسناکش باز کرده بودن.
و با لب های جمع شده، درحالی که آستین هاش رو طبق معمول بالا داده بود تا عضلات دستش، به همراه تتوی اسم کرهای 'تهیونگ' روی مشخص باشه سرش رو به نشونهی تاسف نمایشی تکون میداد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝗡𝗔𝗭 | نآز
Fanfic"تو دزد توت فرنگی های باغ بابابزرگمی؟" ابروش رو با شیطنت بالا انداخت و جوری که انگار هیچ اهمیتی به حضور الفای کله فندقی نمیده توت فرنگی نشسته رو بین دندون هاش گیر انداخت: "قراره دعوام کنی؟ " "آره!" "پس نه، من دزدی که عصر ها بعد از مدرسه میاد و...