𝓹𝓪𝓻𝓽 𝟐:𝓽𝓱𝓮 𝓯𝓲𝓻𝓼𝓽 𝓶𝓮𝓮𝓽𝓲𝓷𝓰🧚🏼‍♂️✨️

513 115 11
                                    

قسمت دوم: اولین دیدار 🧚🏼‍♂️✨️

^^^^^^^^^^

آروم آروم قدم برمی‌داشت. با هر قدمی که جلو می رفت رایحه رو بیشتر حس میکرد.
کمی دور و برش رو نگاه کرد، خب زیاد هم ترسناک نبود فقط کمی میشه گفت تاریک بود.
کاش میتونست از بال هاش استفاده کنه اما استفاده ازشون باعث گیر افتادنش می شد و خب نمی توانست ریسک کنه و به بال هاش با وجود این همه درخت آسیب بزنه.
پری ها اکثرا تو حالت پرواز کوچیک تر از حالت معمولن، نه اونقدر که اندازه‌ی بند انگشت باشن؛ اما کوچولو هستن و وزن خیلی کمی دارن برای همین میتونن راحت پرواز کنن.
البته که این قابلیت رو هم دارن، هر وقت که بخوان میتونن اندازشون رو بزرگ یا حتی کوچیکتر کنن
ولی خب تهیونگ برای الان، ترجیح میداد راه بره...

آروم قدم برمیداشت و هرجا که رایحه بیشتر حس میشد، به اون سمت میرفت. آروم روی چمن های داخل جنگل پا می‌ذاشت و شاخه های جلوی راهش رو با دست کنار میزد.

اون رایحه جوری دیوونه‌ و مجنونش کرده بود که دیگه براش مهم نبود صاحبش کیه، اهل کجاست، چه شکلی بود یا حتی اخلاقش چجوری بود؛ فقط می خواستش، نیاز داشت تو آغوشش خودش رو گم کنه و عطرش رو همراه با صاحب اش حس کنه.

انقدر توی فکر بود که متوجه نشد به لب رودخانه رسیده.
وقتی به خودش آمد که روبه روی آلاچیق سفید رنگی بود و جلوش چشم انداز خیلی زیبایی داشت که با دیدنش هوش از سرش می برد.


با شگفتی به همه جا نگاه کرد.
بدنش رو به حالت یک انسان معمولی تبدیل کرد و کامل وارد آلاچیق شد، درست وسط دایره‌ی سفید رنگ ایستاد و از نور مستقیم خورشید پنهان شد.
انقدر محو اطراف بود که کامل یادش رفت برای چی  اونجا بود.
بی خبر از چشم های یخی رنگی که از طرف دیگرِ رودخانه تمام حرکاتش رو زیر نظر داشت جیغی از خوشحالی کشید.

با چشم های براق و لبخند عمیق که نشونه‌ی ذوق و شوقش بود دور و برشو نگاه می کرد.
خب این شوق برای کسی که عاشق طبیعت و گیاها بود طبیعی بود.
کمی جلو رفت و با دستاش دو طرف دامنش رو گرفت و کمی بالا کشید تا از خیس شدنش جلوگیری کنه.
روی دو پا نشست و دست راستش رو داخل آب برد.

با خنکیه آب آهی کشید و چشم هاش رو بست و چند دقیقه‌ای به صدای دلپذیر شر شر آب گوش سپرد.
با تُک های ریزی که به انگشت هاش می خورد و باعث قلقلک دستش می شد پلک هاش رو باز کرد و نگاهی به داخل آب انداخت.
خنده‌‌ی شیرینی بابت قلقلک کف دستش کرد و بعد از کمی تکون دادنش، دستش و از آب بیرون آورد.
از جاش بلند شد و دامنش رو رها کرد، دستش رو کمی به لباسش کشید تا خیسی ناچیز دست هاش و از بین ببره.
با بادی که یک دفعه وزید چشماش و بست که با ریختن موهای بلندش رو صورتش با عجز دوباره بازشون کرد.

༒𝐌𝐘 𝐏𝐀𝐈𝐑 𝐈𝐒 𝐀 𝐅𝐀𝐈𝐑𝐘༒Where stories live. Discover now