𝓹𝓪𝓻𝓽 𝟓:𝓴𝓲𝓼𝓼🧚🏼‍♂️✨️

431 83 12
                                    

پارت پنجم: بوسه🧚🏼‍♂️✨️

هوا تاریک شده بود و تهیونگ تو اتاقش روی تخت گرم و نرمش جمع شده بود، به اتفاقایی که امروز براش افتاده بود فکر میکرد.
با یادآوری اتفاقی که لب رودخونه افتاد با خجالت و لپ های سرخ شده سرش رو تو بالشت قایم کرد و جیغی از خوشحالی کشید

﴿فلش بک/ زمان برگشت لب رودخانه﴾

وقت خداحافظی بود باید از هم جدا میشدن و هرکدوم راه خودش رو میرفت.
تهیونگ با سر پایین افتاده جلوی جونگکوک وایستاده بود و اشکاش رو پس میزد
دلش نمیخواست برگرده به جایی که توش هیچ آرامش و خوشحالی‌ای نداشت.
براش سخت بود، خیلی هم سخت!
تحمل آدمایی که تو رو هیچ چیز جز یه اسباب بازی برای منافع خودشون میبینن سخت بود و پری کوچولو خسته شده بود از تحملشون.

دلش می‌خواست با جفتش فرار میکرد و از این سرزمین های نحس دور میشد
نفهمید کی اما وقتی دست جونگکوک اومد و چونه‌اش و گرفت و سرش رو بلند کرد، نگاهش بهش افتاد.
پسر با انگشتای ضمخت اما مهربونش اشک های زلال روی صورتش رو پاک میکرد

با تعجب و حواسی پرت دستش رو بلند کرد و سمت گونه‌اش برد.
کِی اشکش روون شده بود که نفهمیده بود؟
با برخورد دستش به دستای جونگکوک این نگاه شفاف و درخشونشون بود بود که با هم تلاقی کرد.

با چشمای براق و خیس، مظلوم به جونگکوک خیره شده بود و پسر نمیدونست که چه کاری باید برای جفت کوچولوش انجام بده تا بتونه غم و ناراحتیِ پشت اون چشم های براق و معصوم و از بین ببره.
آروم و با صدای بمی خواهش کرد.
- لطفاً گریه نکن!وقتی گریه میکنی قلبم درد میگیره.

تهیونگ سری تکون داد و صورتش رو بدون درک درستی از کارش بیشتر به دست گرم جونگکوک فشار داد.
لبخندی به روی جفت کیوتش زد و آروم گونه‌ی نرم و صورتیش رو نوازش کرد

با دیدن چشمان بسته‌ی پسر و مژه‌های بلندش، ناخودآگاه سمتش خم شد و بوسه‌ای روی پلک‌هاش نشوند که باعث شوکه شدن جفتشون شد.
همونطور به چشمای شوکه‌ی تهیونگ زل زده بود که نگاهش به لب های صورتی و گوشتیش که بخاطر  تعجب از هم فاصله گرفته بودن و برق میزدن افتاد.

اون لبای صورتی براق بدجوری چشمک میزدن و دندون های نیش جونگکوک کم کم به خارش افتاده بودن تا اون‌ها رو تو چنگ بگیرن و جونگکوک کی بود که بخواد به غریزش نه بگه؟!
بلافاصله خم شد و فاصله‌ی بین لباشون رو به صفر رسوند.

با اتصال لباشون به همدیگه زلزله‌ی چند ریشتری شیرینی قلباشون و لرزوند.
حسش انقدر شیرین بود که باعث شد از شوک بیرون بیان، پلکاشون روی هم بیفته و با لذت به اون حس شیرین جواب بدن.

༒𝐌𝐘 𝐏𝐀𝐈𝐑 𝐈𝐒 𝐀 𝐅𝐀𝐈𝐑𝐘༒Donde viven las historias. Descúbrelo ahora