Part 3

304 91 28
                                    

قطرات آب از موهای خیسش روی سینه برهنش می‌ریختند و سرما خفیف آب باعث دون دونش پوستش میشد.
مرد تکیه زده به چهارچوب پنجره مسیر پرتوهای آفتاب ملایم تابستونی رو تماشا می‌کرد که خودشون روبدن پسری که روی مبل وسط خونه لم داده و با سروصدا از لیمونادش لذت می برد می رسوندند .
نگاهش از چهره بکهیون که به خاطر مکیدن حلقه‌ لیمو توهم رفته بود جدا شد و بعد ازگذشتن از شلوارک کوتاه و زرد رنگ پسر به چسب زخم فانتزی روی زانوش رسید و بعد چشم هاش مچ  پاهاش رو شکار کرد.
چقد دلش میخواست روی مچ نازک پاش وقتی روی شونش بود بوسه بزنه حتی فکر فرو کردن دندان هاش توی اون استخوان نازک و شکننده  برای تحریک شدنش کافی بود.

پاییز و زمستان گذشته پر از احساسات داغ بود احساساتی که اعتراف بهشون پیش خودش باعث یخ بستن وجودش میشد. مردم همیشه میگن با گذشت زمان همه چیز درست میشه اما اینا بار گذشت زمان چانیول رو فقط خسته تر کرده بود انگار این خستگی توی مغز استخوانش رسوخ کرده و غم همراه با حرکت خون توی وجودش جاری میشد.

فکر فرار چانیول رها نمی کرد اما فرار از کی از بکهیون؟ از احساساتش به بکهیون؟ از خودش؟

باید برای فرار از خودش به کدوم ناکجاآباد مهاجرت میکرد؟

کنار پسرک روی مبل نشست و پاهاش رو روی پاهای خودش گذاشت همونطور که  آروم با نوک انگشتش چسب زخم رولمس میکرد گفت:

_تولدت نزدیکه

_اوهوم

بکهیون بی حوصله جواب داد و فشار خفیف انگشت های مرد روی ساق پاش باعث ناله کوتاهش شد:

_گرما زده شدی بخاطر اینکه تو این گرما زیاد بیرون بازی کردی

_اوهوم

چانیول پای پسر رو بالا آورد و بوسه آرومی روی قوزک پاش زد. همین براش بس بود.

_ددی؟

_بله عزیزم

_توام سینه های بزرگ دوست داری؟

چانیول خنده بلندی کرد و متعجب به بکهیون خیره شد. پسرکوچولوش داشت کم کم بزرگ میشد تا چند وقت پیش بخاطر یه بوسه ترسیده بود و حالا داشت حرف از سینه های بزرگ می زد.
پسر حالا از وضعیت قبلی خارج شده بود وتقریبا روی پای چانیول نشسته بود:

_مینگیو امروز میگفت بهترین چیز تو دنیا برای پسرای بزرگ سینه های بزرگه. ددی تو یه پسر بزرگی توام  سینه های بزرگو دوست داری؟

صدای خنده های بلند چانیول تو خونه می پیچید. و بکهیون با خودش فکر کرد چقد دلش میخواد ددی خستش بیشتر براش بخنده.

_اوه کوچولو عزیزم باور کن که من سینه های تخت ترجیح میدم بخصوص که یه شکم نرم بامزه هم داشته باشن

و دستش رو از روی قفسه سینه پسرک تا روی شکمش کشید و کمی انگشتاش رو اونجا حرکت داد که باعث خنده شدید پسرک داد. بکهیون برای فرار از دستی که شکمش رو قلقلک میداد بیشتر توی آغوش مرد فرو رفت.

cinnamon cookie [Complete] Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt