Part:3

175 45 12
                                    

روی نیمکت توی حیاط،رو به روی تهیونگ نشسته بود.
تهیونگ به عکس توی کتاب نگاه کرد و گفت:
-چرا میخوای درمورد فرشته‌ها بدونی؟
جیا دست از نگاه کردن به تهیونگ کشید و به کتاب نگاه کرد:
-موضوع پایان‌نامه‌‌ام هستش.

تهیونگ کتاب رو بست و روی نیمکت گذاشت:
-موضوع بهتری نبود که بنویسی؟
جیا با اخم کتاب رو سمت خودش کشید و گفت:
-فکر نکنم تو بتونی بهم کمک کنی.
تهیونگ هم کتاب رو سمت خودش کشید و گفت:
-بهت کمک میکنم.

جیا از حالت تدافعی که گرفته بود،خارج شد و منتظر به تهیونگ نگاه کرد،تا به حرف اومد و گفت:
-گوشیت رو بده.
جیا گوشیش رو درآورد و طرف تهیونگ گرفت تا شماره‌اش رو وارد کنه.

راهبه کیم اومد کنارشون و گفت:
-ناهار آماده‌ است،حالا که جیا هم اینجاست،خوشحال میشم که دور هم ناهار بخوریم.
جیا دست راهبه کیم رو گرفت و بوسه‌ای روش زد و گفت:
-حتما.
تهیونگ گوشی رو به جیا برگردوند و نگاهی بین راهبه کیم و جیا رد و بدل کرد،با اینکه کنجکاو بود ولی صورتش هیچ حسی نشون نمیداد.

با هم بلند شدن و به طرف سالن غذاخوری رفتن،بچه‌ها مشغول غذا خوردن بودن.
با راهبه کیم رفتن و کنار همکارهای تهیونگ نشستن.

جیا با دیدن دوکبوکی و بولگوگی روی میز،چشم‌هاش برقی زد و به راهبه کیم نگاه کرد:
-وایی دوکبوکی هم داریم.
راهبه کیم با لبخند کمی دوکبوکی براش گذاشت توی بشقاب.

یکی از اون پسرهایی که اونجا نشسته بود،غذایی که توی دهنش بود رو قورت داد و گفت:
-به نظر میاد شما با راهبه کیم رابطه‌ی نزدیکی دارید،اکثر اوقات میای اینجا؟
همه حتی تهیونگ،کنجکاو به جیا نگاه میکردن تا جوابش رو بدونن،جیا لبخند کمرنگی زد:
-من وقتی بچه بودم،پدر و مادرم رو توی یه اتفاق از دست دادم و توی این یتیم‌خونه بزرگ شدم،راهبه کیم هم مثل مادرم میمونه.

پسری که این سوال رو پرسیده بود،چهره‌اش رو لايه‌ای از غم گرفت و با شرمندگی سرش رو پایین انداخت:
-اوه من متاسفم!نمیخواستم خاطراتت رو یادآوری کنم.
جیا که دید بقیه با ناراحتی به غذاشون نگاه میکنن،با صدای بلند و پرانرژی و همراه با یه لبخند که چاشنیش کرد و گفت:
-اصلا اشکالی نداره،این مال گذشته‌س،......لیوانت خالی شده بده من برات پرش میکنم.

و دوباره همه مشغول خوردن غذاشون شدن ولی این وسط تهیونگ همچنان به جیا نگاه میکرد.
شاید به جیا نگاه میکرد ولی به اتفاقی که ۲۰ سال پیش افتاد،فکر میکرد،الان اون دختر باید همسن و سال جیا می‌بود،یعنی الان چیکار میکنه؟اصلا تهیونگ رو یادش مونده؟
.
.
.
توی حیاط کتابخونه نشسته بود،جونگ‌کوک کمی از شیرموزش رو خورد و گفت:
-نامجون بهت کمک کرد؟
جیا سرش رو از روی برگه‌ها برداشت و به جونگ‌کوک نگاه کرد:
-نامجون یه کاری براش پیش اومد و رفت،یه پسر دیگه که اسمش تهیونگ بود،قراره بهم کمک کنه.
به گوشیش نگاه کرد و ادامه داد:
-قرار بود بهم زنگ بزنه،نمیدونم چرا زنگ نمیزنه؟!

با شنیدن اسم تهیونگ،شیرموز پرید تو گلوش و گفت:
-چی؟گفتی تهیونگ؟اون قراره بهت کمک کنه؟!
-اون پسره عصا قورت داده رو میشناسی؟ولی از حق نگذریم هم خودش خوشگله هم رنگ چشم‌هاش.
جونگ‌کوک سرش رو تکون داد:
-آره مگه میشه اون رو نشناسم.
و کلمه "عصا قورت داده"رو برای خودش زمزمه کرد و خندید.

گوشی جیا که روی نیمکت بود،ویبره رفت،جونگ‌کوک با دیدن اسم روی گوشی،زد زیر خنده و بین خنده‌هاش گفت:
-فکر...کنم....تهیونگه!
جیا گوشی رو برداشت و با دیدن اسم "فرشته کمک‌رسان" زیر لب گفت:
-این دیگه چه اسمیه؟!

تماس رو برقرار کرد که صدای جدی تهیونگ از اونور خط اومد.
-سلام کیم تهیونگ هستم.
-سلام
جیا منتظر موند تا تهیونگ حرف بزنه.
-یه چیزی دارم که برات میارم،مطمئنم به دردت میخوره،آدرس رو برات اس‌ام‌اس میکنم.
بعد بدون هیچ حرفی تماس رو روی جیا قطع کرد.

جونگ‌کوک خندید و گفت:
-اگه همینجوری روت قطع نمیکرد،دیگه تهیونگ نبود.!
جیا پوکر به جونگ‌کوک نگاه کرد و مشغول مرتب کردن کاغذ‌ها شد.
.
.
.
از پله‌ها پایین رفت تا بره اون کتاب قدیمی رو برداره.
از وقتی محکومش کردن،اون رو به پایین‌ترین طبقه محل اقامت فرشته‌ها فرستاده بودن،اونجا تاریک‌ترین قسمت بود و فقط هاله‌ی اطرافش کمی اونجا رو روشن میکرد.
بعد از برداشتن کتاب،راه اومده رو دوباره طی کرد و به سالن اصلی رفت.

فرشته‌ها گروهی کنار هم جمع شده بودن و با پچ پچ حرف میزدن،تهیونگ از کنار فرشته‌ها که رد میشد،برای چند لحظه ساکت میشدن و بعد از رفتنش دوباره پچ پچ میکردن.
بدون توجه به اون‌ها به راهش ادامه داد که صدای یکی از فرشته‌ها توجهش رو جلب کرد و ایستاد.

-فرشته‌ی کمک‌رسان قراره به اون دختره کمک کنه،به نظرم مجازات واقعی تهیونگ از الان داره شروع میشه!
فرشته‌ی کنارش،انگشتش رو روی بینیش گذاشت و گفت:
-هیس!وایستاد،فکر کنم صدات رو شنید.
ولی اون فرشته بلندتر ادامه داد:
-بزار بشنوه!با اون بلایی که سر اون خونواده‌ی جیا آورد،۲۰ سال دیگه هم مجازات بشه براش کمه!

تهیونگ برگشت و نگاهی به اون فرشته انداخت.
درست حدس زده بود،فرشته‌ی نجات بود که با اخم به تهیونگ نگاه میکرد و انگاری هنوز از دستش عصبانی بود.
درسته که به خاطر تهیونگ توبیخ شده بود ولی این همه کینه بعد از چندین سال رو نمیتونست درک کنه.
فرشته‌ی نجات از بین دندون‌های قفل شده‌اش گفت:
-بهتره اینبار مواظب جیا باشی!

این بین شنیدن دوباره‌ی اسم "جیا" از دهن فرشته‌ی نجات،باعث شد،ذهن کنجکاوش به همه چیز فکر کنه!

***********************************

به نظرتون تهیونگ چه گناهی مرتکب شده؟

آیا اون بوده که باعث مرگ پدر و مادر جیا شده؟

ولی خداییش فرشته‌ی نجات و انقدر کینه‌ای😂

📬نظراتتون

یادتون نره ستاره رو رنگی کنید و ووت بدید⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

Sin of angel [Completed]Where stories live. Discover now