Part:4

160 37 10
                                    

وارد اتاق فرشته‌ی ارشد شد و در رو بست.
لی هیون با دیدن تهیونگ توی اتاقش،با تعجب کمی توی جاش تکون خورد.
تهیونگ لبش رو تر کرد و پرسید:
-شما میدونستید که جیا همون دختره‌اس؟!
لی هیون دست‌هاش رو توی هم قفل کرد و گفت:
-این تصمیم از بالا بود،من توی ملاقاتتون دخالتی نداشتم!
تهیونگ نزدیک‌تر رفت:
-پس میدونستید و بهم نگفتید!چرا باید ما رو با همدیگه رو به رو میکردید؟

لی هیون از پشت میزش بلند شد و به طرف تهیونگ رفت،دستش رو روی شونه‌اش گذاشت و گفت:
-این تقدیریه که برات نوشتن. من چیز زیادی نمیدونم،شاید با نزدیک شدن به جیا بتونی،بال‌ها و قدرتت رو پس بگیری!
-من تشنه‌ی مقام نیستم و برای پس گرفتن قدرتم اشتیاق ندارم!من هنوز برای جیا ناراحتم که نتونستم کاری براش انجام بدم.

هیون شونه‌ی تهیونگ رو آروم فشار داد و لبخندی زد:
-تو همیشه کارت رو خوب انجام میدی،جیا بهت احتیاج داره،اگه براش ناراحتی،کنارش باش و کمکش کن!
تهیونگ کتاب توی دستش رو فشار داد و سرش رو پایین انداخت.
.
.
.
کتابی که جلوی دستش بود رو ورق زد و مطالبی که به دردش میخورد رو نکته برداری کرد.
کتاب اونقدر قدیمی بود که حتی نام نویسنده‌اش نمونده بود،نمیدونست میتونه از این کتاب به عنوان منبع استفاده کنه یا نه؟
جیا اصلا همچین کتابی ندیده بود،نمیدونست تهیونگ این کتاب رو از کجا آورده.

تهیونگ به جیا خیره شده بود،هنوز ته چهره‌ای از بچگیاش رو داشت.
جیا نگاهش روی ورقه‌ها بود گفت:
-اگه بهم خیره بشی،نمیتونم تمرکز کنم.
-همچین خوشگل هم نیستی بهت خیره بشم،فقط میخواستم بپرسم دلیلت برای انتخاب این موضوع چی بود؟
جیا پوزخندی زد و گفت:
-تو که میگفتی موضوع مسخره‌ای انتخاب کردم،چی شد بهش علاقه‌مند شدی؟
-خب هنوز هم میگم موضوع مسخره‌ایه!فقط دلیلت رو نمیدونستم؟

جیا شاکی به تهیونگ نگاه کرد و اخم‌هاش رو توی هم کشید:
-شخصیه!
تهیونگ اولین بار بود که جیا رو اینطور عصبانی میدید.
جیا به عنوان منبع،عکسی از کتاب گرفت و بعد از جمع کردن وسایلش گفت:
-ممنون بابت کمکت،پایان‌نامه‌‌ام که کامل شد،تاریخ دفاعیه رو برات میفرستم،اگه خواستی بیا!

تهیونگ کتاب رو برداشت و گفت:
-اگه وقت کردم میام ببینم این موضوع مسخره چطور از آب دراومده!.
.
.
.
-پایان‌نامه‌ات رو خیلی عالی و دقیق نوشتی،این دیگه آماده‌ی چاپه،من هفته‌ی دیگه رو برای دفاعیه میزارم،خوب براش آماده شو!
جیا خوشحال از اینکه بالاخره پایان‌نامه‌‌اش تموم میشه،لبخندی زد و از استادش تشکرد کرد.

از اتاق بیرون رفت تا بره دوست‌هاش رو توی حیاط دانشگاه پیدا کنه.
کمی اطراف رو گشت تا بالاخره شیوون و چه‌هیون زیر آلاچیق کنار سلف نشسته بودن و داشتن درمورد چیزی بحث میکردن.
جیا با خنده بهشون نزدیک شد و گفت:
-باز چی شده مثل خروس جنگی افتادید به جون هم؟!

شیوون که دید جیا اومده،با ذوق دستش رو گرفت و گفت:
-تو بهش بگو اشتباه میکنه!چه‌هیون میگه اشکالی نداره که اون قاتله بعد بیست سال داره آزاد میشه ولی من میگم اشتباهه که بهش عفو مشروط دادن،اون باید تا آخر عمرش توی زندان میموند تا قربانی دیگه‌ای نگیره.

جیا هنوز نمیدونست درمورد کدوم قاتل حرف میزدن،که چه‌هیون گفت:
-به خاطر این بهش عفو مشروط دادن چونکه اون توی زندان هیچ کار اشتباهی نکرده،این یعنی اینکه از کارهای گذشته‌اش پشیمون شده،اینطور نیست؟

جیا دست‌هاش رو بالا آورد و گفت:
-صبر کنید درمورد کدوم قاتل دارید حرف میزنید؟
شیوون گوشیش رو کنار گذاشت و گفت:
-تو اخبار نمیبینی؟همونی که حدود بیست سال پیش،به یه خونواده حمله کرد و مرد و زنه رو کشت و دخترشون نجات پیدا کرد،ها ایل وو!دیروز آزاد شده.

جیا سر جاش خشک شد و با چشم‌هایی که دو دو میزد به شیوون نگاه میکرد.
الان وسط مهمترین اتفاق زندگیش بود و تنها اسمی که نمیخواست بشنوه،اسمِ ها ایل وو بود،مردی که پدر و مادرش رو کشت و باعث شد زندگی گرم و شیرینشون از هم بپاشه.

شیوون دستی جلوی صورت جیا تکون داد و گفت:
-چی شد؟حواست کجاست؟
جیا به هيچکس حتی دوست‌هاش نگفته بود که اون دخترِ توی اون حادثه است،چون از اینکه هویتش فاش بشه و ها ایل وو یکهو سراغش بیاد و بکشتش،میترسید.
لبخند کجی که هیچ شباهتی به لبخند نداشت زد و موضوع رو عوض کرد:
-هیچی!حواسم اینجاست،راستی میخواستم بگم استاد گفت کارم تکمیله،هفته‌ی بعد هم دفاعیه دارم!

چه‌هیون و شیوون خوشحال به همدیگه نگاه کردن و گفتن:
-امشب بریم اون رستورانی که دفعه‌ی پیش رفتیم،مرغش عالی بود.
-اره بریم،مهمون جیا!
جیا سری از تاسف براشون تکون داد و رفتن تا شام رو اونجا بخورن.
.
.
.
تا خرخره مرغ و سوجو خورده بودن،شیوون که تحمل الکلش پایین بود،خیلی زود مست شده بود.
چه‌هیون دست شیوون رو دور گردنش انداخت و به جیا گفت:
-من شیوون رو میبرم خونه‌شون،تو مشکلی نداری تنها بری؟میخوای صبر کنم تا تاکسی بگیری؟

جیا چند بار سیلی آرومی به لپ قرمز شده‌اش زد و گفت:
-ببین!زیاد مست نیستم،شما برید نگران من نباشید.
اون‌ها سوار تاکسی شدن و رفتن.
جیا کمی به اطراف نگاه کرد تا تاکسی بگیره ولی انگار همه‌ی ماشین‌ها از شانس اون ناپدید شده بودن.

آروم آروم شروع کرد به قدم زدن،بادی که به صورتش میخورد باعث شده بود اون یه ذره مستی هم بپره.
چند خیابون رو رد کرد و وارد کوچه‌ای که در مسیر خونه‌اش بود،شد.
به خاطر خلوتی کوچه‌ها،صدای قدم‌هایی رو که از پشتش میومد رو میشنید.

قدم‌هاش رو تندتر کرد،دستش رو توی کیفش کرد که چیزی برای محافظت از خودش پیدا کنه.
انقدر مشغول گشتن بود که سنگ جلوی پاش رو ندید و پخش زمین شد.
کف دستاش به خاطر برخورد با سنگ‌ریزه‌ها میسوخت.
خواست بلند بشه ولی صدای قدم‌ها خیلی نزدیک بود،از ترس بغضش شکست و جیغ خفه‌ای کشید....

****************************

به نظرتون کی بود داشت تعقیبش میکرد؟🤔

📬صندوق نظراتتون

یادتون نره ستاره رو رنگی کنید و ووت بدید⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

Sin of angel [Completed]Where stories live. Discover now