7.Bomb Bomb

273 85 11
                                    

«اون دیگه کیه؟»

جیمین پرسید.

«عامم..معرفی می‌کنم، همسایه‌م اوه سهون!»

سوکجین درحالی که مستقیما به چشم‌های شکلاتی سهون نگاه می‌کرد جواب جیمین رو داد. می‌تونستیم بگیم یجورایی از اینکه سهون لحظه‌ی قشنگش با جیمین رو خراب کرده بود ناراحت بود؟

«شماها..دارید قرار میذارید؟»

جیمین پرسید.

«نه هنوز.»

سهون با اعتماد بنفس و صدای بمی جواب داد. و باعث شد سوکجین با صورت و گوش‌های سرخ شده بچرخه و به بازوش ضربه بزنه.

«نه! من هیچوقت با اون قرار نمیذارم!!»

کوچکترین عضو با حالت زاری به جیمین گفت.

«اصلا چرا تو اینجایی؟»

سوکجین به سمت همسایه‌ش چرخید و عصبانی پرسید.

«تا کاندوم بخرم.»

سهون بی‌تعارف جواب داد.

«اوه..حتی بی‌پرده‌تر از یه هرزه حرف می‌زنی امروز. دارم می‌بینم.»

سوکجین با یه لبخند عصبی گفت. لبخندی که بیشتر شبیه پوزخند بود.

«نه احمق! این برای ماست. چی میشه اگه امشب مجبور بشیم سکس کنیم و کاندوم نداشته باشیم؟»

سهون با دست‌های بزرگش کمر باریک جین رو گرفت و اون رو به خودش نزدیک‌تر کرد.

«سهونا»

سوکجین با ناباوری به پسر بزرگتر نگاه کرد و به عقب هلش داد.

قلبش داشت سریع‌تر از هر موقع دیگه‌ای، خودش رو به در و دیوار قفسه‌ی سینه‌ش می‌کوبید.

جیمین از پشت سر به سهون و سوکجین خندید.

«شماها..واقعا کاپل کیوتی هستید.»

به سهجین گفت و لبخند زد.

«ن-نه! ما کاپل نیستیم.»

سوکجین آهی کشید و به ساعت نگاه کرد. بالاخره شیفتش تموم شده بود و می‌تونست از شر اون دوتا دیوونه راحت بشه.

«من دیگه میرم جیمین هیونگ.»

سوکجین گفت و درحالی که سهون با یه فاصله‌ی خیلی نزدیک دنبالش می‌کرد از مغازه خارج شد.

وقتی به آپارتمان رسیدن، سهون دست جین رو گرفت و به سمت خودش کشید. اما پسر کوچکتر با زیرکی خودش رو رها کرد و گارد گرفته مقابل همسایه‌ش ایستاد.

«دیگه هیچوقت اینکارو نکن!»

سوکجین با حالت تهدید آمیزی زمزمه کرد و منظورش چیزی به جز اتفاقی که سرکارش افتاد نبود.

سهون نیشخند زد. داشت کم‌کم اون سایدِ عوضی‌ش رو به همسایه‌ش نشون می‌داد.

«می‌دونم که خوشت اومد.»

کاملا داشت از موقعیتی که سوکجین رو درش گیر انداخته بود لذت می‌برد. تماما نیازمند و ترسیده!

می‌دونست که ابهتش روی سوکجین تاثیر گذاشته و عاشق اون قیافه‌ی ترسیده‌ی کوچولوش بود.

هر دفعه که زیادی به سوکجین نزدیک می‌شد، پسر کوچکتر کاملا تغییر رنگ می‌داد و گوش‌هاش سرخ و لپ‌هاش صورتی می‌شدن.

واقعا دوست داشت بدونه چطوری یه پسر می‌تونه انقدر سرخ و سفید بشه و در کیوت‌ترین حالت ممکن هم اینکار رو انجام بده.

«ن-نه..خوشم..نیومد.»

سوکجین دروغ گفت و یه جورایی از موقعیت فرار کرد.

وارد خونه‌ش شد و درحالی که قلبش روی هزار می‌زد در رو بست و به پشتش تکیه داد.

«اون بیش از حد تو فکرمه!»

با خودش فکر کرد.

می‌دونست که یه چیزی بین خودش و سهون وجود داره. اما نمی‌خواست قبولش کنه.

نباید عاشق سهون می‌شد. چون رابطه با پسرای بد هیچوقت به جاهای خوبی ختم نمی‌شدن و سوکجین از این قضیه آگاه بود.

تمام چیزی که سهون می‌دید و می‌خواست، بدنش بود و اون قرار نبود اجازه بده پسر همسایه به خواسته‌ش برسه.

اما اگه سهون یه رابطه‌ی واقعی می‌خواست _رابطه‌ای که بیشتر از بیست و چهار ساعت طول بکشه و توش چیزی به جز رابطه‌ی جنسی هم وجود داشته باشه_ شاید سوکجین سکس رو هم در نظر می‌گرفت.

«چی دارم می‌گم؟»

تو ذهنش گفت و بعد به جیمین فکر کرد. پسری که قطعا دوستش داشت و فوق‌العاده جذاب و مهربون بود.

اون باید انتخابش رو می‌کرد.

مهربونی جیمین، یا بازوهای قوی سهون؟

کدومش رو برای خودش می‌خواست؟

و با کدوم خوشحال‌تر بود؟

_______

شما بگید،
جیمین
یا سهون؟

MOAN || SEHUN×JINWhere stories live. Discover now