9-last meeting

500 44 74
                                        

🔞Adult warning🔞

________________________________

به ساعت زرین‌کاری شده روی دیوار رو به روش چشم دوخته بود و خدا میدونست که چقدر دقایق مرگبار میگذشت وَ

حالا

تو این شرایط که ساتورو از ترس و استرسی که براش دژاوویی از روز عمل مادرش بود، دقایق و زمان تصمیم گرفته بودن چقدر طولانی بگذرن؟

چرا این میزان طولانی بودن زمان برای قبل از فرا رسیدن روز ماموریتشون اتفاق نیوفتاد؟

فقط کافی بود کنار سوگورو باشه اون موقع بود که عقربه های ساعت هیجان زده میشدن و به سرعت میدوئیدن تا فقط اون روز رو تموم کنن

با صدای باز شدن درب اتاق عمل؛ بدنش خود به خود اونو از روی صندلی بلند کرد و در کسری از ثانیه جلوی اون دکتری که روی لباسش چند قطره خون و روی دستکش‌هاش واژه ایی مملو تر از "قطره" برای توصیف حجم خون نیاز بود ایستاد.

با چشم های نگران و امیدوار بهش خیره شد_چطور پیش رفت؟ حالش چطوره؟

به محض دراوردن دستکش هاش ماسکشو از صورت برداشت و لبخند کمرنگی زد_چی جز عبارت عالی پیشرفت میتونم برای این بیمار قوی بکار ببرم؟ گلوله به هیچ یک از عضوای داخلیش ذره ایی اسیب وارد نکرده

و این یعنی به زودی سلامتی صد در صدیشو بدست میاره

پسرک پر امید علاوه بر شنیدن حرفای دکتر با گوش هاش؛ اونهارو با قلبش میشنید تا بلکه بتونه اونو بعد از این همه سخت پمپ کردن خون و کوبیدنش به سینه اروم کنه

با لبخندی که تا بناگوشش کشیده شده بود به دکتر نگاه کرد_میتونم حالا ببینمش؟

دکتر نیم نگاهی به مرد رو به روش که انگار نسبت به بقیه بیشتر نگران و مشتاق بود کرد و جواب داد_فعلا بیهوش هستن اما به محض بهوش اومدن یکی از اقوام نزدیک میتونه ایشونو ملاقات کنه.

دکتر با تشکرهای گرمی از جانب دستینی و اون دختر کوتاه قد داشت مسیر رو به داخل اتاق استراحتش طی میکرد که مجدد اون پسر جلوش قرار گرفت_میشه لطفا به من تایم دقیق بدید؟ دیگه از این همه به لحظه سپردن و انتظار خسته شدم من اصلا جایگزین خوبی برای ایوب نیستم.

خنده  یزی نثار حرف اخرش کرد و جواب داد_برادرش هستید؟ اخه هیچ شباهتی بهم ندارید.

ساتورو چشماشو برای لحظه‌ی کوتاهی بست تا جواب درستی به ذهنش بیاد_همکار نزدیکش هستم.

به ساعت روی دیوار نگاه کرد_راستش اینطور نیست که بتونم به طور دقیق و مطمئن بگم چون داروهای بیهوشی روی هرکس به یه میزان خاصی عمل میکنه ولی اگه بخوام به نسبت قدرت بدنی ایشون بگم

نگاهشو روی ساتورو انداخت_تا ۲۰ - ۲۵ دقیقه دیگه شاید.

ساتورو نفس عمیقی از دریافت نکردن مدت زیادی کشید و لبخند گرمی زد_ممنونم؛ ببخشید که سوال پیچتون کردم.

Anda telah sampai ke penghujung bahagian yang diterbitkan.

⏰ Kemaskini terakhir: Aug 11, 2022 ⏰

Tambah cerita ini di Pustaka anda bagi pemberitahuan tentang bahagian baharu!

My One And OnlyTempat di mana cerita hidup. Terokai sekarang