chapter 1

72 14 62
                                    

[میخواستم لمسش کنم اما انگار مقدر شده بود که لمس اون گناهه
نگاه کردن به اون گناهه
بوسیدنش گناهه
وقتی که دیگه قلبش نمیزنه حتی فکر کردن بهش هم گناهه...]

هری هزارمین شات هم رفت بالا..اون امشب داشت زیاده روی میکرد..و کی بود که از این وضع ناراضی باشه..

همه چیز دور سرش می‌چرخید..

با دیدنش پوزخندی روی لب هاش نقش بست..

توی اون نیم تنه‌ی سفید اونجوری که داشت خودشو تکون میداد و می‌رقصید..

پوزخندش کم‌کم محو شد وقتی درست دو متر اون ور تر ، توی یه دکلته‌ی قرمز درحالی که داشت با تلفن حرف میزد دیدش..

چشماشو ریز کرد تا دقیق تر ببینه..

و حالا اون درست کنار هری با یه تاپ صورتی نشسته بود و داشت تکیلا سفارش میداد..

چرا انقد زیاد بودن..؟

هری: اه آماندا اینا همش تقصیر توعه..

زیر لب لعنتی فرستاد و به سمت دستشویی رفت..

با مشت آب یخی که به صورتش زد تقریبا به خودش اومد..

همینطور که دستشو دو طرف روشویی گذاشته بود ، توی آینه به خودش خیره شد..

_هوی دیکهد قصد نداری کون به فاک رفتتو جمع کنی؟ملت میخوان از روشویی استفاده کنن..

هری با بی‌حوصلگی سرشو بلند کرد و از توی آینه نیم نگاهی بهش انداخت..

و همون نیم نگاه کافی بود که متوجه بشه اون به هیچ وجه شبیه آماندا نیست..

لویی سنگینی نگاه هری رو روی خودش حس کرد...

چشماشو از روی هری بداشت و منتظر شد که از جلوش بره کنار..

هری چرخید و دوباره با اون چشمای سبزش که انگار می‌تونست با نگاهش تا اعماق وجود لویی رو بخونه، بهش خیره شد..

لویی : اوکی بسه..الو... عمو...سکته کردی؟جن دیدی مگه..

وقتی هری حرکتی نکرد، تنه‌ی محکمی بهش زد و از کنارش گذشت...

هری تو این فکر بود که چقدر امشب همه عجیب غریب شدن..

قبل از خارج شدن از دستشویی، با یک نگاه سر تا پای اون پسرو آنالیز کرد و در آخر، به چشماش رسید..

و بعد از کمی مکث از اونجا خارج شد..

و شاید بعضی وقتا فقط یه نگاه کوتاه کافی باشه تا توی اقیانوس چشماش غرق شی!

***

هری سعی میکرد میون جمعیت اون خرس گریزلی رو پیدا کنه و خب خیلیم طول نکشید که با اون موهای بلوندش که انگار پروژکتور روشن کرده بودن پیداش کنه..

کنارش نشست و بدون نگاه کردن بهش دوتا تکیلا سفارش داد..

و اره..البته که هردوتاش مال خودش بود..

little freak (L.S)Where stories live. Discover now