[گاهی اشتباهات فقط ی اشتباه ساده نیستن..
برعکس اینکه همه میگن گذر زمان همهچیز رو درست میکنه، ولی در واقعیت گذر زمان نه تنها هیچچیز رو درست نمیکنه، بلکه جبران کردن اشتباهات گذشتهرو سختتر میکنه.]_احمق چیکارش کردی چرا تکون نمیخوره..
لویی : وات د هل مالیک خودت چیکارش کردی چرا چشماشو بستهههه..بیدار شو لنتی تو نمیتونی مرده باشی..بخدا اگه مرده باشی خودم با دستای خودم میکشمت..
همینطور که پشت سر هم داشت تهدیدش میکرد، زین دستشو کنار کشید..
زین : بسه دیگه تومو اون مرده.. احتمالا خودکشی کرده..
فاک بهش..اوکی اونا الان یه مشکل بزرگ تر دارن..کی قراره جواب اشتون تاملینسون رو بده..؟
به زین نگاهی انداخت و مثل اینکه اونم همین فکر رو میکرد.
زین : اوکی بیا یکاری کنیم..
ما میریم داخل و مثل هر روز سرگرم کارها میشیم و خیلی عادی رفتار میکنیم..اگه اشتون بفهمه نتونستیم یه آدمو زنده نگهداریم زنده زنده کبابمون میکنه بعدشم میده سگاش بخورنمون..با استرس دستاشو تکون میداد و نقشهی پرفکتشو ارائه میداد..
لویی : اره عالیه همینکارو میکنیم..
*************************
_شما دوتا احمق..همین الان اتاق من..
فاک گندش بزنن.. اونا رو چه حسابی فکر میکردن که خبرا بهش نمیرسه..؟خیر سرش اون اشتون تاملینسونه..
لویی و زین نگاه کوتاهی باهم رد و بدل کردن و بدون هیچ حرفی پشت اشتونی که دقیقا وقتی پاشونو گذاشتن داخل عمارت جلوشون سبز شد، راه افتادن..
*****
الان تقریبا نیم ساعت میشه که اون دو نفر هی دهناشونو باز میکنن که حرف بزنن..ولی هیچکدوم جرعت اینکه خشم اشتونو به جون بخرن رو نداره..پس دوباره سکوت میکنن..
و اشتون.. ترسناک تر از همه چیز سکوتشه..
تو این نیم ساعت هیچی نگفته و این یعنی آرامش قبل از طوفان..
_همین الآن اون در لعنتی رو میبندی و از جلوی چشمام گورتو گم میکنی..
لویی با فریادی که اشتون زد از جا پرید..
خب خداروشکر خشمش اولین نفر دامن خدمتکار بیچاره، که احتمالا مامانش فرستاده بود رو گرفت...
_واقعا من چی تربیت کردم؟ دوتا گاو؟ من چی بهتون آموزش دادم؟
واقعا شماها انقد احمقید که نه تنها گذاشتید یکی روتون اسلحه بکشه و اگه هری استایلز نبود معلوم نبود الان باید با چی مغرتونو از کف زمین جمع میکردم...بلکه بدون اینکه بفهمید اون از کی دستور گرفته خیلی راحت گذاشتید اون بمیرهههه..
YOU ARE READING
little freak (L.S)
Fanfictionمیخواستم لمسش کنم اما انگار مقدر شده بود که لمس اون گناهه نگاه کردن به اون گناهه بوسیدنش گناهه وقتی که دیگه قلبش نمیزنه حتی فکر کردن بهش هم گناهه...