chapter 2

34 12 41
                                    


[زمانی که جنگل تاریک بود، درخت های سبز در حصار تنهایی خود غوطه‌ور بودند و بالهای پروانه ها شکسته بود]

هری با سردرد شدیدی از خواب بیدار شد
طولی نکشید که تمام اتفاقات دیروز دوباره به مغزش هجوم بیارن و شروع کنن مثل موریانه سلول به سلول مغزشو نابود کنن..

خیانت..
کلمه‌ای که تا وقتی برای خودت اتفاق نیوفته نمیتونی تماماً درکش کنی.
وقتی مادر به فرزند خودش خیانت می‌کنه..
وقتی آدم به همسر خودش هم رحم نمیکنه
اونوقت انتظار داشت اون صرفا بخاطر سالهای باهم بودنشون این کارو نکنه.
خب هیچوقت قرار نیست انتظارات انسان ها برآورده بشه..

دستی به صورتش کشید و از جاش بلند شد..

شیر آب سردو باز کرد و بدون ثانیه ای تعلل زیر دوش رفت..

دونه به دونه موریانه های مغزش با هر قطره‌ی آب شسته میشدند..

اگر صبح ها هم قرار باشد همان آدمِ تاریک شب باشیم ، جریان زندگی مختل میشود.
صبح ها باید نقاب های زیبای تظاهرمان رو به تن کنیم و مثل همیشه همان ادم بی‌نقصی باشیم که هر روز میبینند با زندگی ای بی‌نقص تر در تصوراتشان..

هری طبق معمول دیر کرده بود و همه دور میز منتظرش بودن..

لبخند بزرگ همیشگیش رو به لبش آورد و به میز نزدیک شد..

روی گونه‌ی آنه که نزدیک ترین فرد به اون نشسته بود بوسه ای کاشت و دستی به سر جما که کنارش بود کشید..

هری : سلام پدر..

با همون لحن شادش به دزموند استایلز بزرگ هم سلامی کرد و جای خودش یعنی روی آخرین صندلی نشست..

_امروز خیلی شادی.. اتفاقی افتاده که ما باید بدونیم..؟

صدای دزموند مثل همیشه با صلابت بود و در حالت عادی هم تن و بدن هر آدمی رو به لرزه درمی‌آورد..

هری : من همیشه خوشحالم پدر مگه خوشحال بودن دلیل میخواد..؟
امم نه فقط همه چیز خوبه..

اولین و بزرگترین درس زندگی هری توی همین چند جمله خلاصه شده..

هیچوقت واسه خوشحالیت دلیل نتراش..

چون هر دلیلی ، هر منطق و قانونی یه روزی عوض میشه و اونوقته که خوشحالیت رو هم با خودش به اعماق اقیانوس های تاریک میبره..

_ بعد از صبحونه بیا اتاقم..

صدای دزموند هری رو از افکارش بیرون کشید..

هری : چیزی شده ؟

_بعد از صبحونه بیا اتاقم..

اینبار لحنش خشک تر بود و تاکید بیشتری روی حرفش داشت...

هری ترجیح داد بیشتر بحثو ادامه نده..پس به تکون دادن سر اکتفا کرد..

****

little freak (L.S)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon