part 11

1.9K 369 149
                                    


به داستان مورد علاقم خوش آمدید




آخرین مسافر خونه توی چین
شین چانگ
جایی که برای یه شب اونجا میموندن و بعد یه روز پیاده روی به مرز شیلا می‌رسیدن جایی که دیگه نگرانی وجود نداشت و حکم سلطنتی دو تا برادر باعث میشد اونا به راحتی خودشون و به مرکز حکومت و قصر برسونن پس فقط نیاز بود یه شب و روز و مراقب امگا باشن
اما قرار بود شب طولانی بشه

وارد مسافر خونه شدن
هر سه خسته بودن اما جونگ کوک و جی کی تمام حواسشون و به دور و بر داده بودن تا کسی مزاحم امگا نشه
عطرش کم کم داشت پخش میشد این خبر خوبی نبود
تهیونگ از زیر کلاه شنلش هم میتونست نگاه های مردم و حس کنه و این اذیتش میکرد
دستاش و مشت کرد و بین دو برادر به راهش ادامه داد
جونگ کوک دقیقا پشتش قرار گرفت و جی کی جلو رفت تا براشون اتاق بگیره

مرد آلفایی پشت میز وایساده بود که سن زیادی داشت ، پرسید: چند تا اتاق میخواید؟

جی کی سکه ها رو روی میز گذاشت و با زبون چینی گفت: دو تا

تهیونگ یه قدم به جلو برداشت و گفت: نه ..... لطفاً

جی کی به سمت امگا چرخید و گفت: چرا سرورم؟ چیزی شده؟

تهیونگ با صدای مضطربی گفت: میتونم از همین الان نگاه هاشون و حس کنم ، حس بدی دارم انگار که همین امشب میخواد اتفاق بیوفته ( هیت ) نمی‌خوام تنها باشم ..... میترسم

تهیونگ امگا شجاعی بود و میتونست از خودش دفاع کنه اما خیلی خوب میدونست که اگه وارد هیتش بشه تو ضعیف ترین حالتش قرار میگیره و تنها بودنش فقط یه خطر بزرگه

جی کی سرش و تکون داد و گفت: هر چی شما بگید سرورم

دوباره رو به مرد کرد و گفت: یه اتاق

جونگ کوک جلو تر اومد و گفت: سرورم نگران نباشید من و برادرم تا صبح بیدار میمونم تا ازتون مراقبت کنیم

تهیونگ بزاقش و قورت داد و گفت: قول میدی؟

صداش خیلی معصوم تر از همیشه بود و مثل یه بچه بی دفاع به نظر میومد
حالا که گاردش و پایین آورده بود میشد فهمید تهیونگ در اصل چقدر برای هیتش نگرانه و از آلفا ها تا حد زیادی میترسه چیزی که ریشه تو بچگیش داشت و کسی نمیدونست

کوک با لبخند گفت: به عنوان یه جنگجو قول میدم سرورم

به دنبال جی کی به اتاقشون رفتن
جایی که یه تخت بزرگ داشت
یه میز کوچیک و یه قوری و چند تا استکان کوچیک

جی کی وسایل و گوشه اتاق گذاشت و گفت: میتونید استراحت کنید قربان

تهیونگ رو تخت نشست و شنلش و در آورد
با صدای آرومی گفت: میشه در و قفل کنی؟

جونگ کوک سر تکون داد و در و برای امنیت بیشتر قفل کرد
به سمت برادرش چرخید و گفت: من خیلی خسته نیستم ، تو بخواب من مراقبم بعد جامون و عوض میکنیم

kookvgook special prince Where stories live. Discover now