part 8

1.7K 342 32
                                    


حرفای اون یه نفر و یونگی شنیده بود
با لبخندی که هیچ کس تا حالا ندیده بود داشت به خواهر زاده عزیزش که همیشه ملکه راجبش حرف میزد نگاه کرد
اون پسر به زیبایی خواهرش بود
یه امگای در خور احترام
قبل از اینکه بتونه مدت بیشتری و با خودش خلوت کنه و از این حس زیبا لذت ببره صدای چیزی شنید
صدای پرنده ای که یونگی نمیدونست متل کیه

مثل یه دزد چیره دست خودش و به پشت درخت رسوند و دید طاووس شیلا داره به نامه کوچیک به پای اون پرنده کوچیک و سفید می‌بنده
مشخص بود که اونم همه چیز و دیده و قراره این خبر و به پادشاه برسونه

به سمتش دوید و نامه رو از پای پرنده کشید
جیمین با فریاد شونش و گرفت و گفت: داری چه غلطی می‌کنی

یونگی هلش داد و به یه دست نامه رو باز کرد
درسته
اون داشت همه چیز و به پادشاه می‌گفت

یونگی نامه رو تو آب چشمه انداخت و گفت: نمیذارم چیزی از خواهر زاده ام به شاه بگی ، نه تا وقتی که ملکه نخواستن

جیمین پوزخندی زد و گفت: فکر کردی کنار زدن تو و انجام دادن کارم سخته؟

شمشیرش و از غلاف بیرون کشید و گفت: حد خودت و بدون عالیجناب ، من قول دادم تا پیام رسون شاه باشم و نمیذارم کسی من و بدقول کنه

یونگی جلو تر اومد و گفت: یعنی میخوای برای این قولی که دادی برادر ملکه رو بکشی؟ زیادی احمق نیستی ؟

جیمین تیغه شمشیر و روی بازوش کشید و گفت: برای کنار زدن اشراف زاده ساده ای مثل تو نیاز نیست دستام و به قتلت آغشته کنم

خودش هم میدونستم گفتن این حرف ها فقط درد بدی و تو تنش میندازه که هیچکس نمیتونه نجاتش بده اما بازم ادامه میداد
شاید به این درد هم عادت میکرد

یونگی یه قدم جلو تر رفت و گفت: می‌دونی شبیه چه کسایی هستی؟

دست رو تیغه شمشیر گذاشت و گفت: شبیه کسایی که تا حالا یه نفر و هم نکشتن

به چشمای مردد جیمین زل زد
این مردی که الان جلوش بود با اونی که بخاطر دست و پا چلفتی بودنش تحقیرش کرده بود زمین تا آسمون فرق داشت اما این تفاوت از چی ناشی میشد؟

قبل از اینکه بتونه به جوابی برسه جیمین هولش داد و گفت: اینقدر مطمئن نباش عالیجناب

شمشیر و رو سیب گلوی مرد نگه داشت و گفت: میخوای امتحان کنی که تا حالا کسی و کشتم یا نه؟

یونگی پوزخندی زد و با گرفتن مچ مرد و چرخوندنش مرد جوون تر و به درخت کوبید: نگاهت باید دستام می‌بود نه به چشمام

جیمین میدونست که یونگی عملا منظورش فقط ضعف تو دفاعی بوده که جیمین داشته اما همین هم ته دلش و خالی میکرد
نکنه رازش فاش شده باشه

kookvgook special prince Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin